پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

جینگ و جینگ ساز میاد...

ایشالا عروسی خودت. محمدسجاد و تسنیم چند شب پیش  با همدیگه رفتن عروسی خاله  (همکلاسی مامان هاشون).  محمدسجادو بزرو از خواب بیدار کردم بیاد اولین عروسی عمرشو.  اونم یه عروسی بدون آلودگی (هیچ مشکلی هم پیش نیومد. نمی دونم چرا اینروزا همه دوست دارن حتما عروسی هاشون آلوده باشه)- البته تاکید می کنم که در زمان گرفتن عکس فوق، آقای داماد در مجلس حضور داشتن. دومادیتو ببینم ماااادر. ...
26 شهريور 1392

سلمونی

آخرشم به این نتیجه رسیدیم که فقط آقای ارایشگر می تونه از پس موهای این گل پسر بر بیاد. و این شد که موهای نازش جمعه هفته پیش که 15 شهریور بود توی سلمونی شهرک کوتاه شد. یعنی پسرمون در این حد آقا بود وقتی موهاش رو کوتاه می کردن: اما بقیه رو بی زحمت در ادامه مطلب ببینید: و وقتی ماشین روشن می شد: نتیجه اش هم این شد: (اون بستنی جایزه مهد رفتن محمدسجاد بود، آخه پسرم این روزا توی مهد کودک با گریه ازمون جدا می شه) من این چند وقته به شدت مشغول انتخاب واحد بودم، آخه همه واحدایی که توی دانشگاه خودمون ارائه می شه رو پاس کرده بودم و توی داشنگاه های دیگه دنبال واحدای به درد بخورشون بودم . آخرشم دو تا درس قشنگ توی دانشگاه خودمون گرفتم ...
19 شهريور 1392

یزد گردی

بابایی هفته پیش ، دانشگاه یزد کنفرانس داشت. ما هم بار و بنه رو جمع کردیم و با هم راهی سفر شدیم. این دفعه قطار رو برای مسافرت انتخاب کردیم. که حقیقتا از ماشین و هواپیما خیلی بهتر بود. چون هروقت محمد سجاد خسته می شد ، می رفتیم یه گشتی می زدیم توی راهروها. اونجا رفتیم خونه دوست دوران داشنگاهم. خیلی خوش گذشت که رو سه روزی پیش هم بودیم و خاطرات دانشگاه رو با هم مرور کردیم. دوستم یه محمدجواد دو  و نیم ساله هم داره که خیلی بامزه شبیه مامانش حرف می زنه. با هیجان و جذاب. کلی هم اسباب بازی داشت و خیلی جالب بود که در یک زمان خاص ، محمدجواد و محمدسجاد دقیقا می خواستن با یه اسباب بازی ، بازی کنن و این بود که چند دقیقه یا چندساعت یک بار صدای یکیشون (...
11 شهريور 1392

یه وروجک واقعی

تعامل این روزهای محمد سجاد با وسایل خونه اینجوریه: (قابل ذکر است که همه این عکس ها در کمتر از 15 دقیقه گرفته شده، دیگه تصور اینکه من چه انرژی باید صرف کنم با خودتون) در آشپزخانه : (بین هال و آشپزخونه ما یه اختلاف ارتفاع کمتر از چهار-پنج سانتی هست که برای محمدسجاد سد بزرگی حساب می شه، پسرم امروز با تشویق های بابایی از این سد بالا رفت ولی موقع برگشت، گیر افتاد و حاضر نبود خودش بیاد پایین تا اینکه بابا به دادش رسید)     وقتی دارم با کامپیوتر کار می کنم: (از مبلی که من روش نشستم خودشو به زحمت کشیده بالا، فقط با این هدف که بیاد لپ تاب منو ببنده) بررسی دستگاه بخور : (یک بار هم در حالی که مخزن دستگاه پر بود، هلش داد ...
4 شهريور 1392

(گاگوله؟!؟!؟!؟!)

بلاخره موفق شد. دو شب پیش در حالی که مشغول تهیه شام بودم بابایی با یه هیجان فوق العاده ای صدام کرد تا برم و حرکت محمدسجاد رو ببینم. بله.... پسرما الان دو روزه که روی چهار دست و پاش راه می ره (گاگوله می کنه). البته هر وقت می خواد با سرعت به یه چیزی برسه ترجیح می ده سینه خیز خودشو برسونه به هدف. حالا دیگه همه خونه زیر پاهای کوچولوشه. روزی چند بار گلدونای میز تلویزیونو میاره پایین. سبد وسایلشو خالی می کنه. دستگاه بخور رو دستکاری می کنه . از مبل بالا می ره و لپ تابمونو خاموش و روشن می کنه. وقتی می رم توی آشپزخونه به جای اینکه گریه کنه ، سریع دنبالم راه میافته و میاد . کشوهای لباس خودمون و خودشو باز و بسته می کنه . شب ها وقتی بیدار می...
27 مرداد 1392

دو روز تعطیلات عید فطر محمدسجاد و خانواده

بعد از یک ماه روزه داری روزه دارن بلاخره ماه زیبای عید فطر توی آسمون نمایون شد و ما رفتیم برای شکر گذاری از خدا به خاطر سفره پر از رحمتی که برای ما بنده های شرمنده پهن کرده بود. اگه یه کم همت کرده بودیم قاعدتا توی روز عید فطر باید برگشته بودیم به فطرت پاکی که خدا مارو بر اون اساس آفریده. حالا که ما زیباترین الگوهای فطرت رو مقابل خودمون داریم شاید بهتر بتونیم به اون پاکی برگردیم. فطرت یعنی پاکی وجود محمدسجاد. یعنی قلب پاک و بی کینه اش. یعنی واکنش قشنگش به صدای اذون که از زمان تولدش داره.   خدا کنه هیچ وقت از این فطرت پاکت زاویه نگیری پسرم. و اما بذارید پسرم خودش تعریف کنه که این دو روز چه کارا کردیم:   صبح روز عید مامان و باب...
22 مرداد 1392

مهسای خاله

عزیز خاله، مهسا تپلی ما هم کم کم شروع کرده به چرخش در حالت سینه خیز و نشستن  (البته با سقوط های پیایپی) . وقتی می ریم خونه خاله این دو تا کوچولو کلا چشم هاشون دنبال علیرضاست. با هر حرکت علیرضا و یا کوچکترین حرفی که می زنه ، محمدسجاد غش غش شروع می کنه به خندیدن. به بچه های توی سن و سال علیرضا خیلی علاقه داره (مخصوصا به خود علیرضا).  این هم از آخرین تصویر ثبت شده از ناز نازی خاله: (اون شب مهسا خانم، اونقدر چرخیده بود که رفته بود زیر مبل )، مامانش می گفت چند روز پیش یه در نوشابه رو کامل کرده بوده داخل دهنش و مامان به زور براش در آورده بود. تازه کلی هم حرف می زنه و بابا و ماما و از این چیزا می گه. خاله به فداش ...
15 مرداد 1392

ماه نهم

اول از همه میریم سراغ اون بالا. یعنی موهای محمدسجاد و یه کم این طرف تر، یعنی دست های هنرمند مامان.  نتیجه اولین هنرنمایی مامان خانم روی موهای ناز محمدسجاد نازنینش: البته من مثل بابایی موهای نازنین پسرمو خیلی سخاوتمندانه کوتاه نکردم. بعد می ریم سراغ بازی های محمد سجاد که شامل ماشین بازی  و سقوط دادن برج قورباغه و مکعب های رنگیه (اینارو به اضافه کتاب و چند تا چیز دیگه چند روز پیش برات از انقلاب گرفتیم):   قربونت برم عزیزم که اینقدر ناز و خوشمزه شدی. این روزا دائم در حال گفتن "عیده عیده" و یا "ایده ایده" هستی .  از بعد از مریضیت ، بلاخره حرکت کردی و حالا راحت سینه خیز جلو می ری. داری تلاش می کنی از حال...
15 مرداد 1392

مگه دستم بهت نرسه، روزئولا

  هفته پیش از سه شنبه یه دفعه تب کردی و  بی حال شدی. بعد از ظهر بردیمت دکتر گفت گلوت ملتهبه و آتنی بیوتیک بهت داد. با اکراه بهت می دادم ولی تا فرداش اصلا بهتر نشدی . تبت در حد 39 درجه بود مگر وقتایی که بهت استامینوفن می دادم.  فرداش بردیمت پیش متخصص تب و عفونت اطفال و متوجه شدیم که بعععععععله ... جناب روزئولای ناقلا (ویروس بدجنسی که سراغ بچه های خوشمزه می ره و تبدارشون می کنه)سراغ پسر ما هم اومده .  دکتر گفت سه چهار روز تب شدید داره و بعد ممکنه تنش دونه های ریز بزنه و بعد خود بخود خوب می شه. هیچ دارویی هم لازم نیست به جز استامینوفن. و به این ترتیب سه شبانه روز کامل من وبابایی  تن پسر رو  با دستمال خیس خنک کر...
8 مرداد 1392

اولین قدر

پسرم، قدر خودت و پاکی قلبت رو بدون که خدای قادر تو رو پرقدر آفرید.  اولین شب قدر محمد سجاد،  اولین باری بود که پسرم تا سحر یک سره بیدار بود. شاید به زبون خودش با خدا راز می گفت. خدایا قلب پاک و معصوم همه بچه شیعه ها رو از هر ناپاکی حفظ کن.  ...
8 مرداد 1392