دو روز تعطیلات عید فطر محمدسجاد و خانواده
بعد از یک ماه روزه داری روزه دارن بلاخره ماه زیبای عید فطر توی آسمون نمایون شد و ما رفتیم برای شکر گذاری از خدا به خاطر سفره پر از رحمتی که برای ما بنده های شرمنده پهن کرده بود. اگه یه کم همت کرده بودیم قاعدتا توی روز عید فطر باید برگشته بودیم به فطرت پاکی که خدا مارو بر اون اساس آفریده.
حالا که ما زیباترین الگوهای فطرت رو مقابل خودمون داریم شاید بهتر بتونیم به اون پاکی برگردیم. فطرت یعنی پاکی وجود محمدسجاد. یعنی قلب پاک و بی کینه اش. یعنی واکنش قشنگش به صدای اذون که از زمان تولدش داره. خدا کنه هیچ وقت از این فطرت پاکت زاویه نگیری پسرم. و اما بذارید پسرم خودش تعریف کنه که این دو روز چه کارا کردیم:
صبح روز عید مامان و بابا همونجوری که خواب بودم خاک تربت گذاشتن دهنم و به آقا امام حسین (ع) سلام دادن. بعد چون من خواب بودم و دلشون نمیومد بیدارم کنن ، منو توی خواب بردن بیرون که بریم دانشگاه تهران تا پشت سر آقا نماز عید رو بخونیم . من آخرای مسیر بیدار شدم تا مامان لباسمو عوض کنه .
یه مسیر طولانی توی پارک لاله رفتیم تا رسیدیم به محل نماز . بابا رفت قسمت آقایون و من موندم و مامانم. مامان اول نمی خواست نماز بخونه ولی وقتی دعای قنوت رو شروع کردن دلش نیومد بشینه و فقط گوش کنه. سریع رفت یه جایی پیدا کرد. واااای چقدر نماز مامان طولانی شد. هر چقدر صبر می کردم بازم قنوت داشت. دیگه رکعت دوم طاقت نیاوردم و هر چی هم مامان برام توی نماز شکلک در آورد و حتی گوشیشو داد دستم بازم راضی نشدم. آخه من کوچولوم و نیاز به بغل مامانم دارم. مامانم مجبور شد رکعت دوم رو بی خیال بشه و سریع سلام نمازشو بگه. البته فکر کنم همون 4 تا قنوت رکعت اول رو هم که خوند فیض کافی رو برد.
این هم از ژست نظامی من وسط نماز . (خداییش منو جو گرفته بود.... عجیب). من خیلی سعی کردم حواس کسی رو پرت نکنم ولی آخرشم اون دخترخانم صف جلویی حواسش پرت من شد.
بعد از نماز هم حسابی توی پارک بازی کردیم. برای ناهار با خاله جون اینا رفتیم پارک چیتگر. خیلی خیلی خیلی جای زیبا!!!!! و پراز انسان های عجیب و غریبی بود. رفتنش رو به هیچ کس توصیه نمی کنم. فکر کن توی تفریح هم توی ترافیک داخل پارک بمونی...
از بس محو تماشای اطراف بودیم مامانم یادش رفت ازم عکس بگیره.
شنبه هم که جای همگی خالی رفتیم یه جای دیگه که هم آب داشت و هم درخت و هم کوه و هم تمشک . مامان که کوتاه نمی یومد از چیدنشون. تازه دیگه اونهمه جمعیت هم نداشت .
اول یه کم چیپس خوشمزه با دلستر خوردیم:
بعد با آرامش خاصی به همراه آقای پدر به تماشای طبیعت پرداختیم:
بعد درخت نوردی کردیم:
یه کم هم آب بازی کردیم و بعدش هم کنار آب و در حالی که صدای جریان آب به گوشمون می رسید شیر خوردم و خوابیدم:
همه اینها در حالی بود که سرما خورده بودم و کلی هم نق زدم (ولی امروز به خاطر آب بازی دیروز دیگه خوب شدم). در کل هر دو روزش خوش گذشت بهمون و جای همگی هم خالی بود.