پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

دو روز تعطیلات عید فطر محمدسجاد و خانواده

1392/5/22 0:04
278 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از یک ماه روزه داری روزه دارن بلاخره ماه زیبای عید فطر توی آسمون نمایون شد و ما رفتیم برای شکر گذاری از خدا به خاطر سفره پر از رحمتی که برای ما بنده های شرمنده پهن کرده بود. اگه یه کم همت کرده بودیم قاعدتا توی روز عید فطر باید برگشته بودیم به فطرت پاکی که خدا مارو بر اون اساس آفریده.

حالا که ما زیباترین الگوهای فطرت رو مقابل خودمون داریم شاید بهتر بتونیم به اون پاکی برگردیم. فطرت یعنی پاکی وجود محمدسجاد. یعنی قلب پاک و بی کینه اش. یعنی واکنش قشنگش به صدای اذون که از زمان تولدش داره.   خدا کنه هیچ وقت از این فطرت پاکت زاویه نگیری پسرم. و اما بذارید پسرم خودش تعریف کنه که این دو روز چه کارا کردیم:

 

صبح روز عید مامان و بابا همونجوری که خواب بودم خاک تربت گذاشتن دهنم و به آقا امام حسین (ع) سلام دادن. بعد چون من خواب بودم و دلشون نمیومد بیدارم کنن ، منو توی خواب بردن بیرون که بریم دانشگاه تهران تا پشت سر آقا نماز عید رو بخونیم .  من آخرای مسیر بیدار شدم تا مامان لباسمو عوض کنه . 

یه مسیر طولانی توی پارک لاله رفتیم تا رسیدیم به محل نماز . بابا رفت قسمت آقایون و من موندم و مامانم. مامان اول نمی خواست نماز بخونه ولی وقتی دعای قنوت رو شروع کردن دلش نیومد بشینه و فقط گوش کنه.  سریع رفت یه جایی پیدا کرد. واااای چقدر نماز مامان طولانی شد. هر چقدر صبر می کردم بازم قنوت داشت.  دیگه رکعت دوم طاقت نیاوردم و هر چی هم مامان برام توی نماز شکلک در آورد و حتی گوشیشو داد دستم بازم راضی نشدم. آخه من کوچولوم و نیاز به بغل مامانم دارم. مامانم مجبور شد رکعت دوم رو بی خیال بشه و سریع سلام نمازشو بگه. البته فکر کنم همون 4 تا قنوت رکعت اول رو هم که خوند فیض کافی رو برد.

این هم از ژست نظامی من وسط نماز . (خداییش منو جو گرفته بود.... عجیب). من خیلی سعی کردم حواس کسی رو پرت نکنم ولی آخرشم اون دخترخانم صف جلویی حواسش پرت من شد.

بعد از نماز هم حسابی توی پارک بازی کردیم.  برای ناهار با خاله جون اینا رفتیم پارک چیتگر. خیلی خیلی خیلی جای زیبا!!!!! و پراز انسان های عجیب و غریبی بود. رفتنش رو به هیچ  کس توصیه نمی کنم.  فکر کن توی تفریح هم توی ترافیک داخل پارک بمونی...

از بس محو تماشای اطراف بودیم مامانم یادش رفت ازم عکس بگیره.

شنبه هم که جای همگی خالی رفتیم یه جای دیگه که هم آب داشت و هم درخت و هم کوه و هم تمشک . مامان که کوتاه نمی یومد از چیدنشون. تازه دیگه اونهمه جمعیت هم نداشت .

اول یه کم چیپس خوشمزه با دلستر خوردیم:

 

بعد با آرامش خاصی به همراه آقای پدر به تماشای طبیعت پرداختیم:

بعد درخت نوردی کردیم:

یه کم هم آب بازی کردیم و بعدش هم کنار آب و در حالی که صدای جریان آب به گوشمون می رسید شیر خوردم و خوابیدم:

همه اینها در حالی بود که سرما خورده بودم و  کلی هم نق زدم (ولی امروز به خاطر آب بازی دیروز دیگه خوب شدم).  در کل هر دو روزش خوش گذشت بهمون و جای همگی هم خالی بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

الهام مامان آوینا
21 مرداد 92 21:22
عکس اخریه واقعا ادم را می بره تو عالم اب و طبیعت و خیلی لذت بخشه.. لذت بخش تر هم خنده محمد سجاد کرده این عکس را....
راستی دقت کردید لباس های مارک غنچه چه خوبه...
مخصوصا سفیدش که اگه لک بشه راحت میشه تو وایتکس انداخت..
اتفاقا روز عید فطر یادتون افتاده بودم گفتم احتمالا فاطمه جون توی این جمعیت حضور داره...


جای شما واقعا خالی بود.
سفیدشو که تا حالا نگرفتم ولی تا حالا هرچی از غنچه گرفتم راضی بودم.
آخی کاش شما رو دیده بودم. من بعضی جاهای شلوغ که می رم همش بچه ها رو نگاه می کنم ببینم بچه های نی نی وبلاگ از جمله آوینا جون رو نمی بینم. ولی متاسفانه تا الان موفق نشدم.
مامان محمدمهدی
22 مرداد 92 8:27
چقدر خوب توصیف کردی تفریحات این دو روزه تو آقا محمدسجاد کوچولو! الان دل ما هم پارک چیتگرو خواست و هم اونجای دومی که رفتی و اسمشو نگفتی و هم درخت نوردی و هم رودخونه نوردی و هم چیپس و دلستر
الهی همیشه شاد و به تفریح باشی آقا کوچولو


البته من می گفتم مامانم تایپ می کرد.
پارک چیتگرو اگه دلتون خواست حتما از سمت همت برید تا برسید به دریاچه اش. ما از سمت پارک ارم رفتیم و واقعا پشیمون شدیم. جای دومی یه ذره خصوصی بود. یه ذره ها ....
آسمان
22 مرداد 92 15:40
قبول باشه...
عه ماهم پارک لاله بودیم
کاش میدیدیم همدیگرو
همیشه به تفریح



کاشکی همدیگه رو دیده بودیم. فکر کنم اگه قرار گذاشته بودیم کلی از دوستای وبلاگی رو می دیدیم همونجا.
الهام(مامان اميرحسين)
22 مرداد 92 15:41
الهههي
چه سربه زيره!!
من عاشق درخت نورديت شدم!چه ژستايي ميگيره بلا!!
منم تمشك!


تمشکارو کردیم مربا. در مرحله آخر محمدسجاد گریه کرد و همش سوخت. اونقدر حرص خوردم. آخه کلی زحمتشو کشیده بودیم. البته منم به ندرت غذا می سوزونم.

لواشکای شما به کجا رسید؟
مامان تسنیم
23 مرداد 92 13:28
فاطمه جون خدایی پسرت خیلی با نمکه ماشاالله


ممنون. تسنیم گلی خوبه؟
زهرا (مامان طه )
23 مرداد 92 19:32
انشالله به شادی عزیزمممممم

ببوس این پسر ناز رو

عکس بالا درختش خیلی قشنگه

حال خودت بهتره؟

راستی بروزم


دیدم پیشرفت های گل پسرتون رو. ماشاالله.

من که خوبم. ولی من من چه مشکلی داشتم؟
مامی امیرحسین
24 مرداد 92 21:31
ماشاا... چقدر خوردنی شده باورم نمیشه 8ماهش شده! بچه ها چه زود بزرگ میشن!!!

خصوصی لطفا"




خودم هم باورم نمی شه. خصوصی رو که نزده بودید.ممنون از راهنماییتون. خیلی مفید بود
مامان امیرحسین
26 مرداد 92 13:33
می گم این پسر گلتون خیلی عاشق درخته انگار همش داره از درخت ها بالا می ره و یا شاخه هاشونو می گیره.


ما خانوادگی عاشق طبیعت و فعالیت در طبیعت هستیم. محمدسجادمون هم عین ما
علامه کوچولو
26 مرداد 92 18:18
سلام
طاعاتتون قبول و عید گذشته تون مبارک
ماشاءالله چه نباتی شده خوش طعم و خوش رنگ و شیرین
این عکس اخریه ماشاءالله خیلی خوردنی شده
خدا براتون حفظش کنه


سلامت باشید. ممنون.
حتی از نبات شیرین تر . خودمم خیلی این عکسشو دوست دارم. آخه واقعا کیف کرده بود و توی عکسشم این کیفش معلومه.