یه وروجک واقعی
تعامل این روزهای محمد سجاد با وسایل خونه اینجوریه:
(قابل ذکر است که همه این عکس ها در کمتر از 15 دقیقه گرفته شده، دیگه تصور اینکه من چه انرژی باید صرف کنم با خودتون)
در آشپزخانه :
(بین هال و آشپزخونه ما یه اختلاف ارتفاع کمتر از چهار-پنج سانتی هست که برای محمدسجاد سد بزرگی حساب می شه، پسرم امروز با تشویق های بابایی از این سد بالا رفت ولی موقع برگشت، گیر افتاد و حاضر نبود خودش بیاد پایین تا اینکه بابا به دادش رسید)
وقتی دارم با کامپیوتر کار می کنم: (از مبلی که من روش نشستم خودشو به زحمت کشیده بالا، فقط با این هدف که بیاد لپ تاب منو ببنده)
بررسی دستگاه بخور : (یک بار هم در حالی که مخزن دستگاه پر بود، هلش داد و همه آبش جاری شد وسط خونه)
کشف دکمه های پنکه :
بازی با تلفن (از بازی های به شدت مورد علاقه پسر نازنینم):
و حرکتی که خودشم از انجام دادنش ترسیده بود و بعدش با گریه ازم کمک خواست:
دائم هم که داره می ره سمت میز تلویزیون که لبه های تیز داره و من در هر حالتی که باشم باید با سرعت بدوم طرفش.
دیروز پسرم برای اولین بار غذای جامد خورد (هویج پلو با مرغ)، خیلی هم خوشش اومده بود.
از تبلیغ آ ب ث و شامپو گلرنگ و آهنگای اخبار خیلی خوشش میاد. حتی اگه در حال خواب رفتن باشه و صدای این تبلیغات بیاد ، بلند می شه یه نگاه می ندازه و بعد می خوابه .
دیشب که خیلی خسته بودم ، نصف شب بلند شده و گریه می کنه. منم متوجه نشدم وقتی بیدار شدم که دم در اتاق بود و داشت توی تاریکی از اتاق خارج می شد. هر شب وقتی بیدار می شه اگه منو نبینه همون طرفی می ره . شاید می خواد بره توی آشپزخونه دنبالم یا شایدم به سمت نور ضعیف چراغی می ره که اونجا روشنه.
دیگه روزگار ما همینه که می بینید.
آیا من ترم بعد می تونم نه واحد باقیموندمو آبرومندانه پاس کنم؟
راستی دو روز پیش که 2 شهریور بود، نی نی خاله خودم بدنیا اومد "نازنین زهرا، نازنین دخترخاله ، تولدت مبارک "
نی نی دوستم هم همون روز یا شبش بدنیا اومد که اونم دختره ولی اسمشو نمی دونم. امیدوارم قدم هر دو مبارک باشه.
دندون مهسا گلی هم بلاخره پیروز شد و از لثه بیرون زد. اونم مبارکش باشه.
و اینکه بابابزرگ (بابای من(مامانی)) امشب تو راه هستن و دارن میان تهران. هوررررررا