پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

زمستانه

وقتی محمدسجاد سواری میگیره، حتی از این طفل معصوم: خب البته آدم برفی کلاه پسرمو ورداشته بود. چیزی که عوض داره، گله نداره البته این وروجک ما اصلا از برف بازی استقبال نکرد. نمی دونم چرا... ...
27 بهمن 1392

بازم چند تا خاطره کوتاه

امروز دارم لباس هامونو (که جدا از لباس محمدسجاده) میریزم توی ماشین لباسشویی ، که می بینم آقا سجاد سبد لباس کثیفاشو بغل کرده و داره میاد سمت لباسشویی. بچم ترسیده بود یادمون بره لباساشو بشوریم ، خودش وارد عمل شده بود.   این صحنه تا الان چندین بار پیش اومده ، همونطوری که برای خیلی از مامان ها هم: من مشغول کار خودم هستم سرخوش از اینکه آقا پسر داره آروم توی اتاق برای خودش بازی می کنه. وقتی میرم بهش سر بزنم که کار خطرناکی نکنه با این صحنه مواجه می شم: یه آقاسجاد گل، وسط یه عااااالمه دستمال کاغذی که از توی جعبه اش کشیده بیرون. منو که میبینه یه لبخند میزنه و تند تر از قبل کارشو ادامه میده.   رفته بودیم خونه خاله، مهسا و محمدسجاد در...
11 بهمن 1392

چند برداشت

برداشت اول: گل پسر رو بردیم شهربازی (از نوع سرپوشیده)، آقا تمام مدت در حالت تعجب بودن. آخه تقریبا بار اولی بود که رفتن به شهر بازی رو تجربه می کرد. چیزی که توی مدت حضورمون در شهربازی بیشتر از همه سرگرمش کرد و براش جذاب بود ، چوب وسط پشمک برقی بود که مامانش هوس کرده بود . که متاسفانه مجبور شدیم همین یکدونه عامل خوشحالی پسرمون رو هم به جهت نجات چشم و صورت افرادی که از کنارمون رد می شدن ازش بگیریم. تازه وقتی از اونجا خارج شدیم ، پسرک فهمید چه بهشتی رو از دست داده. برداشت دوم: وقتی تلفن زنگ می زنه کسی که بیشتر از همه با تلفن صحبت می کنه، این قند و عسله. و بیشترین حرفی که توی مکالماتش می زنه : "کییییه " البته نه به معنی "کیه" برداشت سوم: ...
4 بهمن 1392

نمازخوان کوچک

مژده مژده. یه فرشته کوچولو به جمع راکعین درگاه الهی اضافه شد. الحمدلله... مراحل انجام فریضه توسط محمدسجاد جان (در جهات مختلف): تکبیره الحرام:   رکوع  حالا ما یه همیار فرشته ها  توی خونمون داریم که زمان نماز اول وقت رو با شنیدن صدای اذان بهمون یادآوری می کنه. راستی: خوب شد من پست قبلی رو نوشتم تا استعداد شما در سخنرانی شکوفا بشه. از دیروز در فرهنگ لغات محمدسجاد کلمات زیر اضافه شده: تا تا (موقع تاب بازی) اَ بَر (موقع گفتن الله اکبر همراه با بردن دستها تا کنار گوش) هاپ (صدای هاپو )   ...
26 دی 1392

در آغاز ماه چهاردهم

دلم نمیاد این شیرین کاری هاتو برات ثبت نکنم. حتی حالا که وسط فرجه های امتحانم هستم. این روزا همش در حال سینه زدنی. هروقت  به قول خودمون یه صحنه مذهبی توی تلویزیون پخش می شه، شامل سینه زنی، روضه خوانی، سلام امام رضا (ع) ، تلاوت قرآن ، سرود مذهبی ،سخنرانی و ... شروع می کنی به سینه زدن. و در همون حال از این طرف خونه می دوی اون طرف خونه.از ما هم میخوای که سینه بزنیم. این یه نمونه اش هست که داشتی با سرودی که برای 9 دی پخش می شد سینه می زدی و می دویدی: دیشب می بردیمت بالا ، دستتو می گرفتی به بالای یخچال و خودت آویزون می شدی بهش. اگر هم رهات می کردیم چند لحظه خودتو نگه می داشتی. این کار رو به یمن تمرینات بابایی انجام می دی که از همون ا...
8 دی 1392

سومین مروارید

فقط می خواستم یه مطلب کوتاه بگم... بعد از اینکه دومین دندونت ، روز اول محرم از زیر لثت سرک کشید، دیروز که 5 دی بود، سومین دندونت یعنی دندون بالا، سمت چپ هم بعد از چند روز درد کشیدن و سر به دیوار و زمین و صورت مامان کوبیدن و گاز گرفتن فک مامان، بلاخره جوونه زود. ایشالا تو این هفت سال برات ماندگار و سالم باشه عزیزم.
6 دی 1392

baby van gogh

به قول خارجی ها: Oh my God! درو بسته بودم داشتم توی اتاق درس می خوندم. گل پسر پیش مامان جون داشت بازی می کرد. در یک لحظه که مامان جون سری به آشپزخونه زده بود، صدای خش خشی شنیده شد. ظاهرا صدای خش خش از هنرنمایی های آقا محمدسجاد با مداد شمعی بوده و بس، هنرنمایی های که دو نقطه خونه رو هدف گرفته بود: در اتاق: و در دستشویی:   خلاصه که این روزا ماییم و این پسر هنرمند. این روزا به تقلید از بابایی تخته شنا می ری. اشیا و اسباب بازی ها و اسشون رو خیلی بهتر می شناسی. وقتی متن روی تابلوی توی اتاق رو می خونیم بهش اشاره می کنی. برات کلاس آموزش اجزای صورت گذاشتم. اون هم موقع شیر خوردن. تا حالا چشم و بینی رو بهت یاد دادم. ...
28 آذر 1392

رادمرد من

امروز که سر درب دستگاه بخور با دختر خاله مهسا دعواتون شده بود یک حرکت ازت دیدم که احساس کردم خیلی مرد شدی!!!! وقتی موفق شدی در دستگاه بخور رو از مهسا بگیری و دختر خاله جون زد زیر گریه جوانمردیت گل کرد و سریع در رو بهش پس دادی تا گریه نکنه. تازه علاوه بر اون یک وسیله ی دیگه که دم دستت بود هم بهش دادی تا کامل از دلش در بیاری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مرد کوچک من! چه زود داری بزرگ میشی
14 آذر 1392