یزد گردی
بابایی هفته پیش ، دانشگاه یزد کنفرانس داشت. ما هم بار و بنه رو جمع کردیم و با هم راهی سفر شدیم. این دفعه قطار رو برای مسافرت انتخاب کردیم. که حقیقتا از ماشین و هواپیما خیلی بهتر بود. چون هروقت محمد سجاد خسته می شد ، می رفتیم یه گشتی می زدیم توی راهروها. اونجا رفتیم خونه دوست دوران داشنگاهم. خیلی خوش گذشت که رو سه روزی پیش هم بودیم و خاطرات دانشگاه رو با هم مرور کردیم. دوستم یه محمدجواد دو و نیم ساله هم داره که خیلی بامزه شبیه مامانش حرف می زنه. با هیجان و جذاب. کلی هم اسباب بازی داشت و خیلی جالب بود که در یک زمان خاص ، محمدجواد و محمدسجاد دقیقا می خواستن با یه اسباب بازی ، بازی کنن و این بود که چند دقیقه یا چندساعت یک بار صدای یکیشون (اونی که زورش کمتر بود) به آسمون می رفت. عکسای سفرمون توی ادامه مطلبه...
اول از همه آقا محمدجواد که حق صاحب خونگی به گردن ما داشتن:
بعد هم عکسای یزد گردیمون که با تور یزد گردی دانشگاه رفتیم:
آتشکده (خیلی معلومه. نه؟)
برج ساعت مسجد جامع:
خود مسجد جامع:
و بالا رفتن از دیوارهای زیبای مسجد جامع:
اینجا اسمشو نفهمیدم چون سرگزم بیسکوییت دادن به پسرم بودم:
تازه پسرمون این لباس خوشگل رو هم که هنردسته از مامان محمدجواد هدیه گرفت (به ظرافت فوتوشاپ مامان توجه نکنید، خداییش اصلا وقت نداشتم- پسرمون از پوشیدن لباس زمستونه در گرمای یزد اصلا راضی نبود و داشت گریه می کرد . منم سعی کردم چهره خندانشو که خیلی خوشگلتره بذارم ):
بارم جای همه خیلی خیلی خالی بود.