پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

دو روز تعطیلات عید فطر محمدسجاد و خانواده

بعد از یک ماه روزه داری روزه دارن بلاخره ماه زیبای عید فطر توی آسمون نمایون شد و ما رفتیم برای شکر گذاری از خدا به خاطر سفره پر از رحمتی که برای ما بنده های شرمنده پهن کرده بود. اگه یه کم همت کرده بودیم قاعدتا توی روز عید فطر باید برگشته بودیم به فطرت پاکی که خدا مارو بر اون اساس آفریده. حالا که ما زیباترین الگوهای فطرت رو مقابل خودمون داریم شاید بهتر بتونیم به اون پاکی برگردیم. فطرت یعنی پاکی وجود محمدسجاد. یعنی قلب پاک و بی کینه اش. یعنی واکنش قشنگش به صدای اذون که از زمان تولدش داره.   خدا کنه هیچ وقت از این فطرت پاکت زاویه نگیری پسرم. و اما بذارید پسرم خودش تعریف کنه که این دو روز چه کارا کردیم:   صبح روز عید مامان و باب...
22 مرداد 1392

مهسای خاله

عزیز خاله، مهسا تپلی ما هم کم کم شروع کرده به چرخش در حالت سینه خیز و نشستن  (البته با سقوط های پیایپی) . وقتی می ریم خونه خاله این دو تا کوچولو کلا چشم هاشون دنبال علیرضاست. با هر حرکت علیرضا و یا کوچکترین حرفی که می زنه ، محمدسجاد غش غش شروع می کنه به خندیدن. به بچه های توی سن و سال علیرضا خیلی علاقه داره (مخصوصا به خود علیرضا).  این هم از آخرین تصویر ثبت شده از ناز نازی خاله: (اون شب مهسا خانم، اونقدر چرخیده بود که رفته بود زیر مبل )، مامانش می گفت چند روز پیش یه در نوشابه رو کامل کرده بوده داخل دهنش و مامان به زور براش در آورده بود. تازه کلی هم حرف می زنه و بابا و ماما و از این چیزا می گه. خاله به فداش ...
15 مرداد 1392

ماه نهم

اول از همه میریم سراغ اون بالا. یعنی موهای محمدسجاد و یه کم این طرف تر، یعنی دست های هنرمند مامان.  نتیجه اولین هنرنمایی مامان خانم روی موهای ناز محمدسجاد نازنینش: البته من مثل بابایی موهای نازنین پسرمو خیلی سخاوتمندانه کوتاه نکردم. بعد می ریم سراغ بازی های محمد سجاد که شامل ماشین بازی  و سقوط دادن برج قورباغه و مکعب های رنگیه (اینارو به اضافه کتاب و چند تا چیز دیگه چند روز پیش برات از انقلاب گرفتیم):   قربونت برم عزیزم که اینقدر ناز و خوشمزه شدی. این روزا دائم در حال گفتن "عیده عیده" و یا "ایده ایده" هستی .  از بعد از مریضیت ، بلاخره حرکت کردی و حالا راحت سینه خیز جلو می ری. داری تلاش می کنی از حال...
15 مرداد 1392

مگه دستم بهت نرسه، روزئولا

  هفته پیش از سه شنبه یه دفعه تب کردی و  بی حال شدی. بعد از ظهر بردیمت دکتر گفت گلوت ملتهبه و آتنی بیوتیک بهت داد. با اکراه بهت می دادم ولی تا فرداش اصلا بهتر نشدی . تبت در حد 39 درجه بود مگر وقتایی که بهت استامینوفن می دادم.  فرداش بردیمت پیش متخصص تب و عفونت اطفال و متوجه شدیم که بعععععععله ... جناب روزئولای ناقلا (ویروس بدجنسی که سراغ بچه های خوشمزه می ره و تبدارشون می کنه)سراغ پسر ما هم اومده .  دکتر گفت سه چهار روز تب شدید داره و بعد ممکنه تنش دونه های ریز بزنه و بعد خود بخود خوب می شه. هیچ دارویی هم لازم نیست به جز استامینوفن. و به این ترتیب سه شبانه روز کامل من وبابایی  تن پسر رو  با دستمال خیس خنک کر...
8 مرداد 1392

اولین قدر

پسرم، قدر خودت و پاکی قلبت رو بدون که خدای قادر تو رو پرقدر آفرید.  اولین شب قدر محمد سجاد،  اولین باری بود که پسرم تا سحر یک سره بیدار بود. شاید به زبون خودش با خدا راز می گفت. خدایا قلب پاک و معصوم همه بچه شیعه ها رو از هر ناپاکی حفظ کن.  ...
8 مرداد 1392

نمایشگاه قرآن

  أَللهُمَّ بِالحَقِّ أَنْزَلْتَهُ وَ بِالحَقِّ نَزَلَ، أَللهُمَّ عَظِّمْ رَغْبَتی فیهِ وَاجْعَلْهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدْری و ذَهاباً لِهَمِّی وَ غَمّی وَ حُزْنی اللهمَّ زَیِّنْ بِهِ لِسانی وَ جَمِّلْ بِه وَجْهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّلْ بِهِ میزانی وَارْزُقْنی تِلاوَتَهُ عَلی طاعَتِکَ آناءَ اللّیلِ وَ أَطْرافَ النَّهارِ، وَاحْشُرْنی مَعَ النَّبِیِّ محمّدٍ وَ آلِهِ الأَخْیارِ؛ خدا کنه فقط دیدنش و خریدنش و برگشتن به خونه نباشه. خدا کنه روشنی چشممون باشه و شفای دلمون و  زینت وجودمون. خدا کنه هر صبح و شب خدا بهمون عنایت کنه توفیق تلاوتش رو.   یکی بود، یکی نبود. یه شب، محمدسجاد ما رفته بود نمایشگاه قرآن...
28 تير 1392

دوستت دارم عزیز مامان

امشب در اقدامی ذوق انگیز، شور آفرین و پر از عشق و زیبایی محمدسجاد واژه "مامان" رو به زبون آورد و من رو غرق در امید و حس زیبای مامان بودن کرد.   پسرم قبل از شش ماهگی شروع کرده بود به گفتن"گ" و "دَ دَ" و "اَ دَ" و "دِ" و "بوه" ، "اَبوه" و چند بار هم "بابا" در روز پدر . تا اینکه به واکسن شش ماهگی رسید و بعد از تب ناشی از واکسن کلا همه کلمات رو فراموش کرد. ولی چند روزیه دوباره همون کلمات قبلی به اضافه "نِ" و "ما" رو بیان می کنه. امشب(18 تیر 92) قبل از اذان مغرب بابا می خواست محمدسجاد رو ببره بیرون از خونه برای گردش. بابا به محمدسجاد گفت با مامان خداحافظی کن و بگو مامان دوستت دارم .   محمدسجاد گلم هم لطف کرد و در حرکتی غیرمنظره ...
18 تير 1392

خوردن یا نخوردن. مساله این است

پسر ما خیلی تنوع نطلبه. از هفته پیش که غذاهای جدید به منوی غذاش اضافه کردم (ماست و زرده تخم مرغ با شیر)، روز به روز بیشتر در برابر غذا خوردن مقاومت می کرد. تا اینکه به اینجا رسید: و بعد: [میدونم که مادران گرامی از این صحنه ها زیاد دیدن] تا اینکه دیروز با راهنمایی های آقای دکتر متوجه شدیم که آقا، غذای شیرین دوست دارن. لذا دوباره به منوی قبلی برگشتیم تا دوباره از اول شروع به اضافه کردن غذاهای جدید بکنیم. گل پسر هنوز هم در برابر غذا خوردن مقاومت می کنه . فقط چندنفر هستن که می تونن پسر ما رو ترغیب کنن  به غذا خوردن که من صمیمانه از این عزیزان متشکرم. نیازی به معرفی نیست: امشب پسرمون زیاد به دسر ماست و شکر مقاومت نشون نداد. البته...
18 تير 1392

مهدکودک

هفته پیش پسرم سرانجام مهدکودک رو تجربه کرد. دو روز اول اصلا براش مهم نبود که مربی داره از مامانش جدا می کنه. می پرید تو بغل مربی و می رفت. موقع برگردوندنش انتظار داشتم فیلم هندی بشه و گریه کنان بپره بغلم و بهم بچسبه. ولی ... زهی تصور باطل توی بغل مربیش برگشته پایین و با خبال راحت دور و بر رو نگاه می کنه. هر از گاهی یه نیم نگاهی هم به من. ای بابا. روز سوم وقتی مربی اومد تحویلش بگیره، محکم چسبید توی بغلم. هورررا . بلاخره باورش شده بود که قراره دو ساعتی از مامانش جدا بشه.  البته اصلا گریه و ناراحتی نکرد و وقتی مربی از بغل من گرفتش راحت با قضیه کنار اومد. آفرین به این پسر اجتماعی من. اما عکس العمل محمد سجاد به ب چه های توی مه...
17 تير 1392