پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

آی بازی بازی بازی

این روزا محمد سجاد خیلی گل تر شده. خودش می شینه و با اسباب بازی هاش حسابی سرگرم می شه و اجازه می ده که من هم کنارش بشینم و به درسام برسم. البته باید هر از گاهی توی بازیش ابراز وجود کنم وگرنه حسابی شاکی می شه.  بازی کردنش حسابی منو جذب خودش می کنه. اوایل فقط اسباب بازی هاش رو می گرفت و به مدت طولانی ،تند تند این ور و اون ور اسباب بازی رو نگاه می کرد. فقط همین.  حالا یاد گرفته علاوه بر اون اسباب بازی هاش رو پرت کنه. یا وقتی یه سبد پر از اسباب بازی براش می ذارم . سریع همه رو خالی می کنه و کلی هم از این کارش کیف می کنه. یه نمونه پرتاب اسباب بازی:   البته وقتی پای مهر و تسبیح وسط بیاد دیگه هیچ کدوم از اسباب بازی ها ...
14 تير 1392

سه هفته ای که نبودیم

بعد از یه غیبت طولانی سلام امروز محمدسجاد ما 7 ماهه می شه. ما از جهرم  برگشتیم،  اون هم با یه پیشرفت اساسی .  محمدسجاد ما در اولین روزهای ورودمون به جهرم، یعنی تقریبا در 6 ماه و نیمگی نشستن را آغازید. البته هر از گاهی به سمت های چپ و راست و عقب سقوط می کنه ولی دیگه مثل یه بچه خوب سر سفره کنارمون می شینه و سفره و رو به هم می ریزه . اینجوری: جهرم که بودیم اتفاق های مختلفی افتاد. خوش و ناخوش. از جمله اینکه روز ولادت امام سجاد(ع) توی خونه مامان جون یه جشن کوچولو گرفتیم، با حضور اقوام و خویشان. شب های نیمه شعبان رو با محمدسجاد توی جشن مسجد امام حسین (ع) که بابا کودکیش رو اونجا گذرونده ، شرکت کردیم. روز نیمه شعبان که...
7 تير 1392

شش ماهه من

امروز 6 ماهه شدی پسرم 6 ماهه......................... صبح ، بعد از واکسن 6 ماهگی، وقتی در تب می سوختی و از درد گریه می کردی ، وقتی با گریه تو اشکهایم جاری شد،هیچ نتوانستم درک کنم مادر شش ماهه کربلا چه کشید. می پرسی چرا؟! من به تو شیر دادم، با آب ، تنت را خنک کردم. آرام شدی و در آغوشم به خواب رفتی. جگرم می سوزد ، برای آن مادری که جگرش سوخت؛ از آنکه نتوانست برای بی تابی شیرخوارش قدمی بردارد. نمی دانم آیا آن شیرخواره هم با نگاه های خیره خیره  از مادرش طلب شیر می کرد یا نه. بعید می دانم.  دیگر رمقی در آن تن کوچک نمانده بود. ای تیر خطا کن هدفت قلب ریاب است؟ یا حنجره سوخته تشنه آب است؟  کوتاه بیا تیر سه شعبه، کمی آرا...
8 خرداد 1392

عجب وروجکی داریم ما!!!

امروز بعد از ظهر که برده بودمت پارک مثل هر روز، داشتم بچه ها رو نگاه می کردم تا برگشتم دیدم این کارو کردی پاتو گرفته بودی ببری سمت دهانت ، جورابش اومده بود، خودش برگشته بود. داشتی جورابتو با لذت می خوردی.   بعد از این صحنه هم  برای اولین بار دیدم  پاتو تا نصفه برده بودی توی دهان و داشتی ملچ ملچ کردی. می خواستم بخورمت اون لحظه، حیف که توی پارک بودیم. (تا اومدم دوربینو بیارم بیرون، صحنه رو به هم زدی، حیف شد ، صحنه گوجه سبز مزه ای  بود برای من) آخه شما چقدر شیرین عسلی پسرم؟   امروز اون قدر پا و جوراب و پستونکتو با ولع می خوردی که خانم های توی پارک بهم گفتن حتما گرسنشه! به این میگن یک آبرو از مامان ر...
5 خرداد 1392

همه ماجراهای شب و روز میلاد آقا امیرالمومنین(ع)- روز پدر

  سلام روز ولادت امیرالمومنین (ع) مبارک. بعدش هم قبل از همه چیز، باید بگم که بابا جونم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم. تو واقعا واقعا بهترین بابای دنیایی. خوش به حال من که بابای به این مهربونی دارم.  روزت مبارک بابایی عزیزم.    (حرف دل محمد سجاد)   و اما همسر خوبم . به خاطر داشتن همسر مهربونی مثل شما خدارو هزار بار شکر می کنم. روزت مبارک.     دیشب که شب میلاد بود خدا توفیق داد و رفتیم زیارت امامزاده صالح. جای شما خالی. هم زیارت امامزاده بزرگوار رفتیم و هم زیارت شهدای گرانقدر. (خوش گذشتن های مخصوص عید هم از همون دیشب با نوش جان کردن یک عدد ذرت خوشمزه کلید خورد) امروز با ...
3 خرداد 1392

عید ولادت مبارک

خوش باش که قلب شیعه شاد است امشب کار همه بر وفق مراد است امشب درهاى بهشت آرزو باز شده است چون شام ولادت جواد(ع) است امشب عیدت مبارک محمد سجاد مامان و بابا.  بیا با همدیگه دلهامون رو بفرستیم مشهد و سه تایی با هم به امام مهربونمون تبریک بگیم ، تولد آقازاده بزرگوارشون رو. بیا دعا کنیم زیارتشون رو خیلی زود قسمت ما هم بکنن انشاالله. دلمون خیلی تنگه برای آقا.   (الان بابایی عیدی این شب بزرگ و زیبا رو به من و پسرم داد و یادم انداخت که بیام اینجا و من هم تبریک بگم)
30 ارديبهشت 1392

گل مامان

خونه مامان جون که بودیم، هر بار که چشمم به باغچه پر از گل های قرمز  می افتاد، نقشه گرفتن این عکس ها هم از سرم  می گذشت.  آخرش هم روزی که بابابزرگ باغچه رو هرس کرد و تعداد زیادی از گل ها هم با شاخه هاشون جدا شدن از بوته، سریع دست به کار شدم و با مامان جون با آماده کردن مقدمات لازم، نقشه ام رو عملی کردم. حالا شما بگید، گل ما گلتره یا اون گل های دور و برش؟   این روزها خیلی دلبری می کنی از من و بابا. برامون "به" می گی. البته فکر نمی کنم منظورت به به باشه. شاید می خوای کم کم بگی بابا. توی بغلم که پشت به من نشستی، بر می گردی و دستت رو می کنی دور گردنم (البته میای طرف گردنم و من یه کم کمکت می کنم تا بلند بشی). ...
30 ارديبهشت 1392

آخرین ورژن

محمد سجاد آخرین ورژن: و نتیجه اش:   و این  هم سر سفره شام:   و نتیجه اش: البته می دونم این تصاویر برای همه تکراریه. ولی خب من کلی ذوق دارم دیگه. تازه پسرم از 16 اردیبهشت که جهرم بودیم شروع به سینه خیز رفتن کرد (البته با زور و هل دادن ) و ما رو غرق در شعف. حالا هم از بس داره با دست و پا و تموم وجودش با دکمه های لب تاپ و موسش بازی می کنه قادر به ادامه دادن نیستم. فعلا خداحافظ ...
24 ارديبهشت 1392