پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

روش حل مساله

دیدید سر امتحانا اگه زیادی درس خونده باشیم، وقتی با یه مساله روبرو میشیم ، برای حلش سریع میریم سراغ سخت ترین و پیچیده ترین راه حل ها و بعد میفهمیم که حلش چقدر ساده و راحت بوده.  و بعد غبطه میخوریم به حال اونایی که از همون راه ساده به جواب رسیدن؟؟؟؟؟؟؟؟ برای محمدسجاد یه اسباب بازی جدید خریدیم "استوانه هوش". در اولین برخورد وقتی می خواست قطعات رو بندازه توی استوانه، به جای اینکه بگرده و محل دقیق شکل ها رو پیدا کنه، در استوانه رو با کمک من باز میکرد و شکل رو می نداخت توی جعبه بعد درش رو می بست. به همین راحتی جالبش اینه، حالا که فهمیده مساله ای که باید حل بشه بغرنج تر از این حرفاست ، دیگه اصلا از اون راه استفاده نمی کنه. یعنی می...
27 بهمن 1392

بگو: مرگ بر آمریکا

اییییین همه به آقا سجاد آموزش دادیم که توی راهپیمایی با مشت بکوبه توی دهان آمریکا (بصورت بیکلام مرگ بر آمریکا میگه - همراه با حرکات مربوطه)، آقا رفتن اونجا ، با شعار هایی که از بلندگو پخش میشه، دس دسی می کنن: و این حضور گرم نوه های خانواده در راهپیمایی امسال :   ...
27 بهمن 1392

زمستانه

وقتی محمدسجاد سواری میگیره، حتی از این طفل معصوم: خب البته آدم برفی کلاه پسرمو ورداشته بود. چیزی که عوض داره، گله نداره البته این وروجک ما اصلا از برف بازی استقبال نکرد. نمی دونم چرا... ...
27 بهمن 1392

بازم چند تا خاطره کوتاه

امروز دارم لباس هامونو (که جدا از لباس محمدسجاده) میریزم توی ماشین لباسشویی ، که می بینم آقا سجاد سبد لباس کثیفاشو بغل کرده و داره میاد سمت لباسشویی. بچم ترسیده بود یادمون بره لباساشو بشوریم ، خودش وارد عمل شده بود.   این صحنه تا الان چندین بار پیش اومده ، همونطوری که برای خیلی از مامان ها هم: من مشغول کار خودم هستم سرخوش از اینکه آقا پسر داره آروم توی اتاق برای خودش بازی می کنه. وقتی میرم بهش سر بزنم که کار خطرناکی نکنه با این صحنه مواجه می شم: یه آقاسجاد گل، وسط یه عااااالمه دستمال کاغذی که از توی جعبه اش کشیده بیرون. منو که میبینه یه لبخند میزنه و تند تر از قبل کارشو ادامه میده.   رفته بودیم خونه خاله، مهسا و محمدسجاد در...
11 بهمن 1392

چند برداشت

برداشت اول: گل پسر رو بردیم شهربازی (از نوع سرپوشیده)، آقا تمام مدت در حالت تعجب بودن. آخه تقریبا بار اولی بود که رفتن به شهر بازی رو تجربه می کرد. چیزی که توی مدت حضورمون در شهربازی بیشتر از همه سرگرمش کرد و براش جذاب بود ، چوب وسط پشمک برقی بود که مامانش هوس کرده بود . که متاسفانه مجبور شدیم همین یکدونه عامل خوشحالی پسرمون رو هم به جهت نجات چشم و صورت افرادی که از کنارمون رد می شدن ازش بگیریم. تازه وقتی از اونجا خارج شدیم ، پسرک فهمید چه بهشتی رو از دست داده. برداشت دوم: وقتی تلفن زنگ می زنه کسی که بیشتر از همه با تلفن صحبت می کنه، این قند و عسله. و بیشترین حرفی که توی مکالماتش می زنه : "کییییه " البته نه به معنی "کیه" برداشت سوم: ...
4 بهمن 1392

نمازخوان کوچک

مژده مژده. یه فرشته کوچولو به جمع راکعین درگاه الهی اضافه شد. الحمدلله... مراحل انجام فریضه توسط محمدسجاد جان (در جهات مختلف): تکبیره الحرام:   رکوع  حالا ما یه همیار فرشته ها  توی خونمون داریم که زمان نماز اول وقت رو با شنیدن صدای اذان بهمون یادآوری می کنه. راستی: خوب شد من پست قبلی رو نوشتم تا استعداد شما در سخنرانی شکوفا بشه. از دیروز در فرهنگ لغات محمدسجاد کلمات زیر اضافه شده: تا تا (موقع تاب بازی) اَ بَر (موقع گفتن الله اکبر همراه با بردن دستها تا کنار گوش) هاپ (صدای هاپو )   ...
26 دی 1392

در آغاز ماه چهاردهم

دلم نمیاد این شیرین کاری هاتو برات ثبت نکنم. حتی حالا که وسط فرجه های امتحانم هستم. این روزا همش در حال سینه زدنی. هروقت  به قول خودمون یه صحنه مذهبی توی تلویزیون پخش می شه، شامل سینه زنی، روضه خوانی، سلام امام رضا (ع) ، تلاوت قرآن ، سرود مذهبی ،سخنرانی و ... شروع می کنی به سینه زدن. و در همون حال از این طرف خونه می دوی اون طرف خونه.از ما هم میخوای که سینه بزنیم. این یه نمونه اش هست که داشتی با سرودی که برای 9 دی پخش می شد سینه می زدی و می دویدی: دیشب می بردیمت بالا ، دستتو می گرفتی به بالای یخچال و خودت آویزون می شدی بهش. اگر هم رهات می کردیم چند لحظه خودتو نگه می داشتی. این کار رو به یمن تمرینات بابایی انجام می دی که از همون ا...
8 دی 1392