نمایشگاه قرآن
أَللهُمَّ بِالحَقِّ أَنْزَلْتَهُ وَ بِالحَقِّ نَزَلَ، أَللهُمَّ عَظِّمْ رَغْبَتی فیهِ وَاجْعَلْهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدْری و ذَهاباً لِهَمِّی وَ غَمّی وَ حُزْنی اللهمَّ زَیِّنْ بِهِ لِسانی وَ جَمِّلْ بِه وَجْهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّلْ بِهِ میزانی وَارْزُقْنی تِلاوَتَهُ عَلی طاعَتِکَ آناءَ اللّیلِ وَ أَطْرافَ النَّهارِ، وَاحْشُرْنی مَعَ النَّبِیِّ محمّدٍ وَ آلِهِ الأَخْیارِ؛
خدا کنه فقط دیدنش و خریدنش و برگشتن به خونه نباشه. خدا کنه روشنی چشممون باشه و شفای دلمون و زینت وجودمون. خدا کنه هر صبح و شب خدا بهمون عنایت کنه توفیق تلاوتش رو.
یکی بود، یکی نبود. یه شب، محمدسجاد ما رفته بود نمایشگاه قرآن و کلی کیف کرده بود از دیدن اون همه چیزای جذاب و البته آدمای مختلفی که اونجا بودن. تعداد زیادی هم کتاب به سلیقه مامان و بابا خرید. نمی خوام تبلیغ کنم ها. ولی به نظرم انتشارات برکات اهل بیت کتابای جالبی داره برای کوچولوها- و این شد که این پسرک تا ساعت 12 شب به هر ترتیبی بود چشماشو باز نگه داشت تا از آخرین لحظات حضور ما در نمایشگاه هم استفاده کنه. و درست زمانی که قصد خروج از در نمایشگاه رو داشتیم سرشو گذاشت رو شونه مامانی و خوابید. درست چند لحظه بعد از گرفتن این عکس، به نگاهش دقت کنید:
در بخش عفاف و حجاب هم این پسر ما، تا مامانی بره یه گشتی تو غرفه ها بزنه، با یکی از خانمای اونجا حسابی دوست شده بود و با هم چند دقیقه ای گفتگو کردن. عکسشو ندارم ولی این بار که رفتیم ، اگه خانمه بازم اونجا بود حتما عکس گفتگوشون رو تهیه می کنم و در پست های بعدی می ذارم. دیدنش خالی از لطف نیست.