گل مامان
خونه مامان جون که بودیم، هر بار که چشمم به باغچه پر از گل های قرمز می افتاد، نقشه گرفتن این عکس ها هم از سرم می گذشت. آخرش هم روزی که بابابزرگ باغچه رو هرس کرد و تعداد زیادی از گل ها هم با شاخه هاشون جدا شدن از بوته، سریع دست به کار شدم و با مامان جون با آماده کردن مقدمات لازم، نقشه ام رو عملی کردم.
حالا شما بگید، گل ما گلتره یا اون گل های دور و برش؟
این روزها خیلی دلبری می کنی از من و بابا. برامون "به" می گی. البته فکر نمی کنم منظورت به به باشه. شاید می خوای کم کم بگی بابا.
توی بغلم که پشت به من نشستی، بر می گردی و دستت رو می کنی دور گردنم (البته میای طرف گردنم و من یه کم کمکت می کنم تا بلند بشی).
بعضی وقتا بغل هیچ کس (حتی بابا ) آروم نمشی و فقط من رو نگاه می کنی و گریه می کنی ، دستت رو طرف من دراز می کنی تا بغلت کنم . و با این کارت بهترین حس دنیا رو نصیبم می کنی.
بعضی شب ها لثه هات خیلی اذیتت می کنه. نمی دونم آثار دندون در آوردنته یا فقط یه هشداره برای ماه های آینده. موهات رو هم که جمعه بابا کوتاه کرد ولی جلوشو دست نزد به خاطر دل مامان.
امشب برای اولین بار وسط بازی آسیب دیدی و دهانت خورد به اون هاپویی که باهاش آهنگ می زنی. عجب گریه ای سر دادی . فدای تمام وجودت بشه تمام وجودم.