پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

همه ماجراهای شب و روز میلاد آقا امیرالمومنین(ع)- روز پدر

1392/3/3 23:58
306 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام روز ولادت امیرالمومنین (ع) مبارک. بعدش هم قبل از همه چیز، باید بگم که بابا جونم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم. تو واقعا واقعا بهترین بابای دنیایی. خوش به حال من که بابای به این مهربونی دارم.  روزت مبارک بابایی عزیزم.    (حرف دل محمد سجاد)

 

و اما همسر خوبم . به خاطر داشتن همسر مهربونی مثل شما خدارو هزار بار شکر می کنم. روزت مبارک.

 

 

دیشب که شب میلاد بود خدا توفیق داد و رفتیم زیارت امامزاده صالح. جای شما خالی. هم زیارت امامزاده بزرگوار رفتیم و هم زیارت شهدای گرانقدر. (خوش گذشتن های مخصوص عید هم از همون دیشب با نوش جان کردن یک عدد ذرت خوشمزه کلید خورد)

امروز با برپا کردن یه جشن کوچولو برای بابا، همه مون از هم هدیه گرفتیم. من از بابا، بابا از من و محمدسجاد از ما. بابا به مناسبت روز پدر(یه جفت کفش که یه لنگه اش از طرف من بود و یکی هم از طرف محمدسجاد)، من به مناسبت تولد پسرم (درسته که یه کوچولو از تولد کوچولومون گذشته ولی خیلی چسبید و من خیلی از همسرم ممنونم )، محمدسجاد هم که به دلیل این که خیلی عزیزه.

این هم عکس میز جشنمون که البته قرار بود من یه سری چیزای دیگه هم برای روز میز درست کنم که متاسفانه اصلا وقت نشد.

راستی محمدسجاد امروز یه هدیه دیگه هم به باباجونش داد و از صبح که از خواب بیدار شد چند بار زبان کوچولوش به کلمه "بابا" چرخید. البته مراسم روز پدر که تموم شد دیگه این کلمه رو ازش نشنیدم. به هر حال برای دلخوشی ما خوب بود.

 

ظهر رفتیم نماز جمعه و در حالی که از پیدا کردن جای پارک ناامید شده بودیم ، یه جای خیلی خوب نزدیک محل نماز پیدا کردیم. خیلی ذوق کردیم. محمدسجاد اونجا با یه پسر کوچولوی دیگه به اسم محمدطه دوست شد که اتفاقا اون هم تو کار چشم درآوردن بود.

 

قسمت یکی مونده به آخر برنامه امروزمون بازدید از باغ موزه دفاع مقدس بود (به مناسبت سوم خرداد - روز آزادسازی خرمشهر). موزه جالبی ساخته بودن. 90درصدش نمایش الکترونیکی بود. ارزش وقت گذاشتن رو داشت. جالترین قسمت هاش یه اتاق بمباران بود که می شد توش یه بمباران هوایی که توی شهر اتفاق می افته رو تجربه کرد (تقریبا شبیه سینما 2000 قدیم که توی شهربازی ها بود+ احساس لرزش بمباران) و یک اتاق نمایش فیلم هولوگرام که ترکیبی از اشیای واقعی و مجازی بود.  اشیای اتاق واقعی بود و بازیگر یک تصویر ضبظ شده.خیلی واقعی به نظر می رسید در حدی که وقتی وسط فیلم مجبورمون کردن اتاق رو ترک کنیم من همش احساس می کردم الان بازیگره ناراحت می شه. محمدسجاد عشق ماشین ما هم با ماشین های جنگی که اونجا بودن کلی بازی کرد.  مدارکش  (ببخشید عکس هاش)  هم موجوده که می گذارم همین جا:

 

توی عکس پایین به محل نشستن گل پسر ما توجه کنید. (پسرم خوب شد تو اون موقع نبودی بری جنگ - آخه این دیگه چه وعضشه  )

و در نهایت:

فکر می کنید محل نشستن خلبان درسته؟

برنامه آخرمون هم خرید شیرینی و یه کم هله هوله و صرف اونها بود. خیلی روز خوبی بود. به ما سه نفر که خیلی خوش گذشت. امیدوارم به همه خوش گذشته باشه

چند تا از یادگاری های این روزای پسرم رو هم می گذارم توی ادامه مطلب. البته به روز پدر چندان ارتباطی نداره

 

من هرچی برای آقا توضیح می دم که بازی با این تشک اینجوری نیست باز هم ایشون کار خودش رو می کنه. با یک ضربه محکم...

وقتی بابا محمدسجاد رو روی دوش خودش می گذاره و گل پسر از کیف زیاد دیگه متوجه نمی شه که به جای دستگیره چی رو می گیره.

 

و این هم خونه سازی علیرضا و بلایی که  سر این دو تا کوچولو آورده ، البته دختر خاله و پسرخاله که خیلی ذوق کرده بودن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

الهام ما مان پارسا
3 خرداد 92 23:54
سلام عزیزم عیدتون مبارک
انلاینید بیاین نی نی گپ؟


من اومدم ولی نشد. همش می گفت پایان گفتگو.
الهام ما مان پارسا
4 خرداد 92 0:03
سلام عزیزم من بیدارم دوست دارم زودتر با هم چت کنیم میتونی؟


من که موفق نشدم متاسفانه. نمی دونم چه مشکلی داشت که متصل نمی شد.
♥●•٠·˙عارفه مامان فاطمه حلما جون♥●•٠·˙
4 خرداد 92 1:14
عزیزم خیلی عکسا ناز بود
احتمالا در آینده سپاهی میشه


ما هم استقبال می کنیم
مامان زهرا
4 خرداد 92 1:59
پسرک شیطون روزت مبارک مرد کوچک


ممنون خاله
مامان محمدمهدی
4 خرداد 92 9:46
سلام
اوف پس معلومه حسابی خوش گذشته.خدارو شکر!
خوشم میاد از جراتتون در بردن بچه به نماز جمعه(گوش شیطون کر)
.من که از بار آخری که رفتم چنان خاطره ای دارم که فکر نکنم تا مدتها اونجا آفتابی شم


سلام علیکم
البته هر وقت می ریم(البته گهگاهی) فقط باید یکی از من و باباش نماز بخونیم. یکی باید دربست در خدمت آقا سجاد باشه
صبح زندگی
4 خرداد 92 13:50
سلام از همه دوستان دعوت میکنم در پاسخ به نامه های آقازاده ها به رهبری نامه بنویسند و نگذارند رهبری تنها بماند
الهام مامان آوینا
5 خرداد 92 0:33
افرین فاطمه جون .. خوشحالم که بهتون خوش گذشته... واقعا هم خیلی باحال بود اون عکس که تو فرمون نشسته ... کادوی زایمان بود دیگه بله؟ مبارک باشه ..انشاا... به خوشی استفاده اش کنید.... لنگه کفشه هم با حال بود یکیش از طرف شما یکیش از طرف محمد سجاد... کلی خندیدم... عکساتون هم عالیه...در مورد تشک بازی باید بگم که برای دختر من که اماده براش خریده بودم روش نوشته بود از صفر تا 6 ماه...چون دیگه بچه می اندازه روی خودش خطر براش ایجاد می کنه.. توصیه می کنم دیگه براش استفاده نکنید جمعش کنید...چقدر زیاد نوشتم!!!!!!!!!نه؟


بله بله کادوی زایمان بود، البته من خیلی به همسرم گفتم زحمت نکشه ولی قبول نکرد.
تشک بازیش رو هم درست گفتید. آخه چند روز پیش آویز بالای تختشو اونقدر تکون داد که از جاش کنده شد و خورد توی صورتش و کلی گیه کرد. دیگه از اون موقع نذاشتم براش.
من پیام های شمارو که می بینم خیلی خوشحال می شم. این چه حرفیه؟
مامان امیرحسین
5 خرداد 92 0:58
وای عزیزم چقدر محمدسجاد توی این عکس ها بزرگ شده، آخی خدا براتون حفظش کنه.
ماشالله دل و جرات شما توی بیرون بردن محمدسجاد خیلی. ما هم باید یکم یاد بگریم.


خدارو شکر که باز تو عکساش اینجوری افتاده. آخه یه پسر کوچول موچولویی داریم ما که باورتون نمی شه.
کاری نداره که . یه لباس تن بچه می کنید. کالسکه رو میارید و بچه رو می ذارید توش و از قدم زدن با همدیگه لذت می برید. البته اگه بچه شروع کرد به گریه کردن ، دیگه نمی شه کاریش کرد، سریع مسیر عکس رو طی می کنید.
الهام
5 خرداد 92 11:56

اصلا به چشم نمياد از بس كوچولويي شما جينگيل!!
بوووووووووووس


خاله خاله، فلفل نبین چه ریزه
زینب السادات(مامان تسنیم)
5 خرداد 92 14:46
اولن که ما میخواییم کادوی محمدسجاد به مامانش را هم بدونیم(رگ فضولی ام خیلی فشارش رفته بالا)
دومن من یه سوال دارم: ببخشیدا اگه گل پسر از صبح که رفتین بیرون تا شب پ ی ف ی کنه چیکار میکنین؟ من بزرگترین مشکلم برای بیرون رفتن با تسنیم همین موضوع بود
بعدهم واقعا خوشا به همتتتون که با یه نی نی 5-6 ماهه نمازجمعه و موزه و...میرین آفرین دستتون رو سرما


محمدسجاد که به ما هدیه نداده. باباش داده. خودش از اون قلکا که نمی شه درشو باز کرد خریده همه پول هاشو می ریزه توش- زرنگه بچه مون.

در مورد پ ی ف ی ما با استفاده از دستمال مرطوب و یک عدد کیسه پلاستیک قضیه رو فیصله می دیم. خیلی راحت. کافیه مساله رو سخت نگیری.