همه ماجراهای شب و روز میلاد آقا امیرالمومنین(ع)- روز پدر
سلام روز ولادت امیرالمومنین (ع) مبارک. بعدش هم قبل از همه چیز، باید بگم که بابا جونم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم. تو واقعا واقعا بهترین بابای دنیایی. خوش به حال من که بابای به این مهربونی دارم. روزت مبارک بابایی عزیزم. (حرف دل محمد سجاد)
و اما همسر خوبم . به خاطر داشتن همسر مهربونی مثل شما خدارو هزار بار شکر می کنم. روزت مبارک.
دیشب که شب میلاد بود خدا توفیق داد و رفتیم زیارت امامزاده صالح. جای شما خالی. هم زیارت امامزاده بزرگوار رفتیم و هم زیارت شهدای گرانقدر. (خوش گذشتن های مخصوص عید هم از همون دیشب با نوش جان کردن یک عدد ذرت خوشمزه کلید خورد)
امروز با برپا کردن یه جشن کوچولو برای بابا، همه مون از هم هدیه گرفتیم. من از بابا، بابا از من و محمدسجاد از ما. بابا به مناسبت روز پدر(یه جفت کفش که یه لنگه اش از طرف من بود و یکی هم از طرف محمدسجاد)، من به مناسبت تولد پسرم (درسته که یه کوچولو از تولد کوچولومون گذشته ولی خیلی چسبید و من خیلی از همسرم ممنونم )، محمدسجاد هم که به دلیل این که خیلی عزیزه.
این هم عکس میز جشنمون که البته قرار بود من یه سری چیزای دیگه هم برای روز میز درست کنم که متاسفانه اصلا وقت نشد.
راستی محمدسجاد امروز یه هدیه دیگه هم به باباجونش داد و از صبح که از خواب بیدار شد چند بار زبان کوچولوش به کلمه "بابا" چرخید. البته مراسم روز پدر که تموم شد دیگه این کلمه رو ازش نشنیدم. به هر حال برای دلخوشی ما خوب بود.
ظهر رفتیم نماز جمعه و در حالی که از پیدا کردن جای پارک ناامید شده بودیم ، یه جای خیلی خوب نزدیک محل نماز پیدا کردیم. خیلی ذوق کردیم. محمدسجاد اونجا با یه پسر کوچولوی دیگه به اسم محمدطه دوست شد که اتفاقا اون هم تو کار چشم درآوردن بود.
قسمت یکی مونده به آخر برنامه امروزمون بازدید از باغ موزه دفاع مقدس بود (به مناسبت سوم خرداد - روز آزادسازی خرمشهر). موزه جالبی ساخته بودن. 90درصدش نمایش الکترونیکی بود. ارزش وقت گذاشتن رو داشت. جالترین قسمت هاش یه اتاق بمباران بود که می شد توش یه بمباران هوایی که توی شهر اتفاق می افته رو تجربه کرد (تقریبا شبیه سینما 2000 قدیم که توی شهربازی ها بود+ احساس لرزش بمباران) و یک اتاق نمایش فیلم هولوگرام که ترکیبی از اشیای واقعی و مجازی بود. اشیای اتاق واقعی بود و بازیگر یک تصویر ضبظ شده.خیلی واقعی به نظر می رسید در حدی که وقتی وسط فیلم مجبورمون کردن اتاق رو ترک کنیم من همش احساس می کردم الان بازیگره ناراحت می شه. محمدسجاد عشق ماشین ما هم با ماشین های جنگی که اونجا بودن کلی بازی کرد. مدارکش (ببخشید عکس هاش) هم موجوده که می گذارم همین جا:
توی عکس پایین به محل نشستن گل پسر ما توجه کنید. (پسرم خوب شد تو اون موقع نبودی بری جنگ - آخه این دیگه چه وعضشه )
و در نهایت:
فکر می کنید محل نشستن خلبان درسته؟
برنامه آخرمون هم خرید شیرینی و یه کم هله هوله و صرف اونها بود. خیلی روز خوبی بود. به ما سه نفر که خیلی خوش گذشت. امیدوارم به همه خوش گذشته باشه
چند تا از یادگاری های این روزای پسرم رو هم می گذارم توی ادامه مطلب. البته به روز پدر چندان ارتباطی نداره
من هرچی برای آقا توضیح می دم که بازی با این تشک اینجوری نیست باز هم ایشون کار خودش رو می کنه. با یک ضربه محکم...
وقتی بابا محمدسجاد رو روی دوش خودش می گذاره و گل پسر از کیف زیاد دیگه متوجه نمی شه که به جای دستگیره چی رو می گیره.
و این هم خونه سازی علیرضا و بلایی که سر این دو تا کوچولو آورده ، البته دختر خاله و پسرخاله که خیلی ذوق کرده بودن.