شش ماهه من
امروز 6 ماهه شدی پسرم
6 ماهه.........................
صبح ، بعد از واکسن 6 ماهگی، وقتی در تب می سوختی و از درد گریه می کردی ، وقتی با گریه تو اشکهایم جاری شد،هیچ نتوانستم درک کنم مادر شش ماهه کربلا چه کشید. می پرسی چرا؟!
من به تو شیر دادم، با آب ، تنت را خنک کردم. آرام شدی و در آغوشم به خواب رفتی. جگرم می سوزد ، برای آن مادری که جگرش سوخت؛ از آنکه نتوانست برای بی تابی شیرخوارش قدمی بردارد.
نمی دانم آیا آن شیرخواره هم با نگاه های خیره خیره از مادرش طلب شیر می کرد یا نه. بعید می دانم.
دیگر رمقی در آن تن کوچک نمانده بود.
ای تیر خطا کن هدفت قلب ریاب است؟
یا حنجره سوخته تشنه آب است؟
کوتاه بیا تیر سه شعبه، کمی آرام
هوهو نکن این شاپرک شب زده خواب است
او آب طلب کرده فقط، چیز زیادیست؟
گیرم که ندادند ولی این چه جواب است؟
شرمنده ایم ، رباب...
امروز خیره بودم به سفیدی گلویت. می خواستم بدانم چقدر وسعت دارد، پهنای گلوی یک شش ماه. می خواستم بدانم چقدر جاذبه دارد سفیدی گلوی طفلی به سن و ماه تو.
نه. چه می گویم ؟ تو خاک پای آن شیرخواره آسمانی هم نمی شوی.
جانم و جان همه عزیزانم به فدای شش ماهه اباعبدالله (ع) .