پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

آخرین ورژن

1392/2/24 21:56
265 بازدید
اشتراک گذاری

محمد سجاد آخرین ورژن:

و نتیجه اش:

 

و این  هم سر سفره شام:

 

و نتیجه اش:

البته می دونم این تصاویر برای همه تکراریه. ولی خب من کلی ذوق دارم دیگه.

تازه پسرم از 16 اردیبهشت که جهرم بودیم شروع به سینه خیز رفتن کرد (البته با زور و هل دادن ) و ما رو غرق در شعف. حالا هم از بس داره با دست و پا و تموم وجودش با دکمه های لب تاپ و موسش بازی می کنه قادر به ادامه دادن نیستم. فعلا خداحافظ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

علامه کوچولو
24 اردیبهشت 92 22:20
الاااااااااااااااااااااااااهی
قربونش برم دیگه راستی راستی بزرگ شده ها!
برا من اصلا تکراری نیست...اینقدر که عاشق این کارای بچه هام


الهی همیشه سالم باشید. می بینید چه زود می گذره.
الهام
24 اردیبهشت 92 22:22
سلام عزیزم پسر گلتون چمران به دنیا اومده ؟فکر کنم ما مدیگر رو بشناسیم اگه آنلاینید میاین چت کنیم منم پسرم همون روزا چمران دنیا اومد




آره فقط نمی دونم اسم شما اونجا چیه. تازه وبلاگتون هم باز نمی شه. کلی هیجان دارم الان

الهام
25 اردیبهشت 92 0:28
سلام من هم اتاقی شما بودم بیداری؟
توی نینی وبلاگ بخش نی نی گپ بیا
توی نی ینی سایت اسمم الهام مامان پارسا توکجایی


ببخشید من دیشب پسرم گریه کرد رفتم. خیلی جالب بود که همدیگه رو پیدا کردیم. لینکتون می کنم. البته نی نی سایت زیاد نمیام.
الهام
25 اردیبهشت 92 0:54
نیومدی ؟خیلی اتفاقی وبلاگتو دیدم که بهروز کرده بودی
ازروی لباسای آقا کوچولو فهمیدم که دیدم نی نی نازتو من هم اتاقی شما بودم البته بدون پسرم چون عفونت بعد سزارین گرفته بودم پسرم خونه بود مامانم همراهم بود ونی نیشما رو بهتون داد
محمد سجاد خیلی ناخناش بلند بود یادمه همونجا گرفتین ناخنش رو جانننننن
خیلی بازیگوش بود واین ور واون ورو نگاه میکرد


واااااااااای شمایید؟ الهام س . یادمه که پسرتون رو گذاشته بودین پیش عمه تون که مادربزرگ پارسا هستن. درست می گم؟ کاش همون موقع فهمیده بودم که وبلاگ دارید تا حالا کلی با هم ارتباط گرفته بودیم. چه خوب یادتون مونده. البته فکر کنم از بس اونشب پسرم گریه کرد و نذاشت شما بخوابید، هیچ وقت اون شبو یادتون نره. راستی مشکلتون زود حل شد؟
الهام
25 اردیبهشت 92 1:00
http://dastkoochooloo.niniweblog.com/
وبلاگم
بیا دیگه منم هیجان دارم


همون موقع اومدم توی وبلاگتون . تاریخ تولد پارسا جون رو که دیدم فکر نمی کردم همدیگه رو واقعا بشناسیم. ولی بعدش که پیامتون رو دیدم کلی خوشحال شدم.
مامان محمدمهدی
25 اردیبهشت 92 8:17
ای جااااااانم
خانوم اصلاً فکر نکن برای ما تکراریه!حالا جدای از اینکه محمدمهدی اصلاً بروز کامپیوتر ما این بلایی که محمدسجاد کوچولو سر کامپیوتر شما درآورده،درنیاورده این کارها اصلا تکراری نمیشه و برعکس باهر بار دیدن و خوندن آدمو سر ذوق میارن!
اوه راستی دلم عدس پلو خواست اونم با هندوانه


حالا من موندم وقتی پسرم از این جا شروع کرده در نهایت می خواد چه خرابکاری ها و شیرین کاری های برای ما داشته باشه.
راستی. ما هم هندونه رو نمی ریزیم روی عدس پلو بخوریم ها. بلکه هندوانه را آقای همسز به عنوان دسر سفارش داده بودن.
الهام
25 اردیبهشت 92 10:49
دوباره سلام عزیزم خوشحالم منو شناختی اره یادم نرفته خوب توی ذهنم بودین حتی یادمه بهت غبطه میخوردم که تونستی طبیعی زایمان کنی
هروقت زمان داشتی بگو توی نی نی گپ چت کنیم
منتظرم


مگه می شه یادم بره. به مادرتون هم سلام برسونید. حتما
منصوره.الف
25 اردیبهشت 92 17:53
سلام مامان عزیز تبریک به شما که نام نیک اهل بیت رو برا فرزندتون انتخاب کردید. پستی هست با عنوان "نام نیک" که مخصوص شماست تا بگید علت این انتخاب رو،تا شاید مشوقی شود برای پدر و مادر های عزیز دیگر، منتظر حضور گرمتون هستم.
مامان امیرحسین
27 اردیبهشت 92 10:44
همینه عزیزم شما بشینید پای لب تاپ و محمدسجاد نشینه، شما شام بخورید و اون نگاه کنه؟انصافه آخه؟؟


خداییش انصاف نیست
Almasi
28 اردیبهشت 92 10:08
سلام عزیزم
ای جان, دوست نازنینم انشاالله شادی همیشه همراه زندگیت باشه. عکسای زیبایه


سلاااااام الماسی جان. خوبی؟ انشاءالله شما هم همیشه شاد باشی. بازم بیا پیش ما
مامان تسنیم
28 اردیبهشت 92 13:19
خوب حرص بچه مون را در آوردین از بس دوتایی نشستین پای لپ تاباتون مشغول کارهای دانشگاه
حلا تسنیم میاد چند تا دکمه را میزنه کلی صفحه ویندوز عوض میشه مثلا یه بار صفحه ویندوزز 90 درجه چرخیده بود یه ساعتی تلاش کردیم درستش کردیم
هنوز هم نمیدونم کدوم دکمه ها را باهم زده بود


راست می گی. بعضی وقتا دلم می سوزه براش. می گم حتما چه حس رقابتی داره نسبت به کامپیوتر. بعضی وقتا به خودم قول می دم وقتی بیداره کامپیوترو خاموش کنم. ولی موفق نمی شم به قولم عمل کنم.
این اکتشافات بچه ها که منو کشته. مخصوصا در زمینه کامپیوتر
الهام
28 اردیبهشت 92 15:00
فاطمه جون
اين چه حرفيه!!
خنوز تا آخرين ورژن خيلي راه دارين!!
بنويس:
نييو ورژن!!



آره دیگه. این آخرین ورژن تا الانه. ورژن های جدیدش در راهه. ورژن 92، بعد 93 ، بعد....
الهام مامان آوینا
28 اردیبهشت 92 22:39
خاطرات دخترم را برام یاد اوری کردی فاطمه جوووووووووووون... یادش بخیر با همسری نوبتی غذا می خوردیم ...البته این صحنه از حالا به بعد ادامه داره.. منتها الان دیگه نوبتی غذا نمی خوریم اول غذای دخترمون را میدیم و بعد غذای خودمون را می خوریم... ولی جان من نمی تونیم یه سبزی خوردن درست و حسابی و یا یه سالاد علی الخصوص کاهو بخوریم... دختری میاد سراغش و می گذاره دهانش... نمی دونم شایدم خطر نداشته باشه ولی من هنوز می ترسم سبزی خوردن و کاهو بهش بدم می ترسم نتونه بجوه!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟


من که دیگه خوردن و خوابیدن راحت یادم رفته. ولی به خاطر همش خدا رو شکر می کنم.
مگه دندونای آوینا در نیومدن؟ دیگه برای چی می ترسی؟ هرچند خودم خیلی بیشتر از این چیزا می ترسم.

الهام
30 اردیبهشت 92 15:26
سلام گلم با یه سفر دیگه آپییییییییییییییییییم!!