پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

آی بازی بازی بازی

1392/4/14 18:26
267 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا محمد سجاد خیلی گل تر شده. خودش می شینه و با اسباب بازی هاش حسابی سرگرم می شه و اجازه می ده که من هم کنارش بشینم و به درسام برسم. البته باید هر از گاهی توی بازیش ابراز وجود کنم وگرنه حسابی شاکی می شه.

 بازی کردنش حسابی منو جذب خودش می کنه. اوایل فقط اسباب بازی هاش رو می گرفت و به مدت طولانی ،تند تند این ور و اون ور اسباب بازی رو نگاه می کرد. فقط همین. 

حالا یاد گرفته علاوه بر اون اسباب بازی هاش رو پرت کنه. یا وقتی یه سبد پر از اسباب بازی براش می ذارم . سریع همه رو خالی می کنه و کلی هم از این کارش کیف می کنه. یه نمونه پرتاب اسباب بازی:

 

البته وقتی پای مهر و تسبیح وسط بیاد دیگه هیچ کدوم از اسباب بازی ها براش اهمیت نداره.

یکی از سزگزمی های مهم محمدسجاد کشیدن مو و گوش باباشه (دوره زمونه برعکس شده) . یا وقتی بالا می گیریمش پاهاش رو به صورت دوچرخه تند و تند حرکت می ده. دیروز هم رفته پارک و خودش با خودش الاکلنگ بازی کرده. اول یه طرف رو با پاش فشار می داد می رفت پایین . بعد بنده ایشون رو می بردم اون ور الاکلنگ تا اون ورو فشار بده بره پایین. اون قدر هم از این کار خوشش اومده بود که با جیغ زدنش نمی ذاشت از الاکلنگ فاصله بگیریم. البته بعدش یه مقدار هم سرسره بازی کرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان امیرحسین
14 تیر 92 20:26
خوبه ولی کم کم دیگه فقط می خواد که با شما بازی کنه. و همه اسباب بازی ها بدون توجه شما براش کاملا بی معنی.

این پسر هم عاشق مهر هست


حق داره. بچگی خودمو کاملا یادمه. بنده خدا مامانم . کلی کار داشت ، اونوقت من می گفتم بیا با هم تئاتر اجرا کنیم.
فکر کنم همه بچه ها عاشق آب و خاک و اجزای طبیعت هستن.
قهرمان شکست ناپذير
15 تیر 92 7:24
دوستش دارم...
چقد زود می گذره...


دوستتون داریم دوستان دوست داشتنی
صبح زندگی
15 تیر 92 11:24
سلام شش ماهی است که با شما هستم و مراحل رشد محمد سجاد و دختر خاله اش را پیگیری میکنم خوشحال میشم شما هم به من سر بزنید.


سلام خوشحالم کردید دوست عزیز. افتخار دادید. حتما
مامان تسنیم
15 تیر 92 12:20
واقعا بچه را تاب و سرسره بازی دادن با چادر سخته

فسقلی ماشاالله بزرگ شده ها دلمون تنگید انشاالله ماه رمضون همو ببینیم




سخت ولی ممکن. اتفاقا این مطلب رو ذکر کرده بودم ولی پاکش کردم. گفتم شاید بعدا محمدسجاد فکر کنه از چادرم راضی نیستم. در حالی که خوبی هاش به سختیش می ارزه. ایشالا حتما. منم خیلی دلم دیدنتون رو می خواد

الهام(مامان اميرحسين)
16 تیر 92 12:07
سلام خوشگلم
اين كارات اصلادرست نيست!!گفته باشم!!
نبايد اجازه بدي مامانت درس بخونه!
بايد هرچي جزوه وكتاب داره پاره و پوره كني!!
پسر من كه هنوز به چشم دربياري علاقه داره به خصوص چشماي باباش


محمدسجاد: دوست ناباب یعنی چی مامان؟
مامان محمدمهدی
16 تیر 92 15:42
ای جانم
خداییش خیلی حال میکنیا! (شکر خدا) دلم خواست


خداییش. شما که خودتون یه قند و عسلشو دارید
الهام مامان آوینا
16 تیر 92 16:52
جیگرتو برم پسری با این کارات. وای اقعا دلم تنگ شد برای کارای این ماه دخترم.....الان متوجه شدم که گاهی حسرت کوچیک بودن بچه هامون را ممکنه بخوریم... خدا تنشون را سلام برامون نگه دار الهی امین... ولی اوینا اصلا نمی گذاره یه کتاب دستت بگیری.. کتاب را ازمون می گیره و خودش نگاه می کنه و تند تند میگه کیتاب کیتاب کیتاب


حالا مونده تا ما به این کارا برسیم. هرچند همین الانشم محمدسجاد همین که دید لپ تاب و روشن کردم با سرعت می خواد خودشو برسونه بهش. البته نمی تونه ولی با گریه هاش کاری می کنه مجبور می شم از خیر کارم بگذرم و ایشون رو بیارم برای بازی با کیبورد
♥●•٠·˙عارفه مامان فاطمه حلما جون♥●•٠·˙
17 تیر 92 1:00
ماشالله به این پسمل


ماشالا به حلمای ناز که منتظر دیدنش هستیم
مامان محمدمهدی
18 تیر 92 8:19
هرچی کوچیکترن مزه شون بیشتره و شیرین تر .بزرگ که میشن شیرین زبونیاشون به آدم میچسبه و بعضی کاراشون حرص دربیاره اما تو این سنای محمدسجاد کوچولو و کمی بیشتر و کمترش همه چیشون شیرین و خواستنیه و من الن که دوباره اینارو نوشتم یکی از اینا دلم خواست شدیداً

ایشالا به زودی . آآآآآآآمین.
تازه من خودم الان نوزادای چند روزه رو می بینم دلم می خواد. آخ اگه درس نداشتم.....