پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

baby van gogh

1392/9/28 16:12
231 بازدید
اشتراک گذاری

به قول خارجی ها:

Oh my God!

درو بسته بودم داشتم توی اتاق درس می خوندم. گل پسر پیش مامان جون داشت بازی می کرد. در یک لحظه که مامان جون سری به آشپزخونه زده بود، صدای خش خشی شنیده شد. ظاهرا صدای خش خش از هنرنمایی های آقا محمدسجاد با مداد شمعی بوده و بس، هنرنمایی های که دو نقطه خونه رو هدف گرفته بود:

در اتاق:

و در دستشویی:

 

خلاصه که این روزا ماییم و این پسر هنرمند.

این روزا به تقلید از بابایی تخته شنا می ری.

اشیا و اسباب بازی ها و اسشون رو خیلی بهتر می شناسی.

وقتی متن روی تابلوی توی اتاق رو می خونیم بهش اشاره می کنی.

برات کلاس آموزش اجزای صورت گذاشتم. اون هم موقع شیر خوردن. تا حالا چشم و بینی رو بهت یاد دادم. بینی رو خیلی محکم یاد گرفتی. چون وقتی بهت می گیم بینی کو؟ بینیمون رو محکم می کشی.

این روزا همش دستتو از توی پریز برق می کشیم بیرون.

این روزا چایی خوردنمون خیلی پرماجرا شده. یا باید قندهای روی زمین رو که آقا سجاد ریخته جمع کنیم، یا قندهایی که بزرو چیونده توی دهانمون رو قورت بدیم. یا قندها رو از توی دهان آقا بکشیم بیرون. یه نمونه دیگه از هنرنمایی های آقا سجاد هم در موقع چایی خورن بروز می کنه:

سه تا استکان ها رو خودش چیده روی سر هم قندها رو روی زمین پهن کرده و بعد دو تا از استکان ها را با یه ضربه شکونده:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

فهیمه
28 آذر 92 17:36
خدا حفظش کنه.خوشحال میشم پیش ما هم بیاین
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
خوش اومدید، حتما
الهام مامان اوینا
29 آذر 92 15:06
میام فاطمه جون ... انشاالله یکم سرم خلوت بشه.. برام خیلی دعا کن... گل پسر چه اثری از خودش بجای گذاشته.. اوینا که رو کابینت را خط خطی کده بعد با ذوق فراوان اومده میگه ببین مامان الهام پوانه (پروانه ) کشیدم... البته با زبون بچگیش.. بعد من پاک کردم ..عمه اش اومده ازش می پرسه اوینا کجا پروانه کشیده بودی رفته اون مکان را نشون میده... خلاصه بچه هایی داریم همه پیکاسو... راستی قند را خیلی مراقب باش .. واقعا خیلی خطرناکه...به قول همسرم یکی رو قند خیلی تاکید داره یکی رو نارنگی همیشه میگه این دوتا ادم بزرگ را دور از جونتون خفه می کنن (دور از جون فرشته هامون) چه برسه به بچه...
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
عزیزم آوینا جون هنرمند ما چطوره؟ دلمون براش تنگ شده حسابی. نارنگی رو دیگه چرا؟ منم از قند و بیسکوییت می ترسم ولی تا حالا به میوه ها فکر نکرده بودم.
الهام(مامان اميرحسين)
29 آذر 92 16:39
دو قدم مانده به رقصیدن برف یک نفس مانده به سرما و به یخ چشم در چشم زمستانی دگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما یلدات مبارک گلم
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
به شما هم مبارک مامان امیرحسین جوون
مامی امیرحسین
29 آذر 92 19:41
چرا هی کار محمدسجاد منو زیاد میکنی مامانی؟ خوب چایی تونو بدون قند بخورین!!! مثه ما!!!
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
من که خودم شخصا یه قندون پر رو با یه استکان چایی خالی می کنم. برام غیر قابل تصوره بدون قند . البته خیلی اوقات از خیر چایی خوردنه می گذریم کلا
مامان محمدمهدی
30 آذر 92 8:02
هنرنماییهاشونو هم خوشگله و به دل میشینه دم همه بچه های هنرمند گرم
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
دم همشون گرم، برای سلامتی همشون صلوات
مامان تسنیم خانوم
1 دی 92 7:37
این پسرت حسابی دل من را با خودش برده کجا برده نمیدونم همینجوری پیش بره برات نه جهیزیه می مونه و نه خونه
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
از بس که شما مهربونید. به هر حال من از همین الان بهش گفتم که هر چی بشکنه از جهیزیه خواهرش کم می شه.
خانومی
4 دی 92 1:51
ای جانم میگم مداد شمعی ها رو نمیخوره دختر من که نوک مداد رنگیاشم میخوره
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
چرا اگه مواظبش نباشم ، قبل از هر کاری مزه همشونو تست می کنه. به خاطر همین تحت نظارت شدید با مداد شمعی کار می کنه. اون باری هم که یواشکی دیوارو خط خطی کرده بود، از دست مامان جونش فرار کرده بود. البته من فعلا مداد رنگی به پسرم نمی دم چون یهویی محکم می بره سمت چشماش
زهرا (مامان طه)
5 دی 92 21:42
سلام گلم بروزم
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
ا شما برگشتید. چه خووووب
علامه کوچولو
7 دی 92 16:08
ماشاءالله چه هنرمندی شدهدیوارهای ماهم مزین شده به نقاشیهای آقا خدا میدونه فردا باید با چه رویی به صاحبخونمون نگاه کنیم
فاطمه - مامان محمدسجاد
پاسخ
صاحبخونه باید ممنونتون هم باشه که دیوارهاشو کاغذرنگی کردین. مردم از خدا می خوان یه همچین مستاجر هنرمندی