baby van gogh
به قول خارجی ها:
Oh my God!
درو بسته بودم داشتم توی اتاق درس می خوندم. گل پسر پیش مامان جون داشت بازی می کرد. در یک لحظه که مامان جون سری به آشپزخونه زده بود، صدای خش خشی شنیده شد. ظاهرا صدای خش خش از هنرنمایی های آقا محمدسجاد با مداد شمعی بوده و بس، هنرنمایی های که دو نقطه خونه رو هدف گرفته بود:
در اتاق:
و در دستشویی:
خلاصه که این روزا ماییم و این پسر هنرمند.
این روزا به تقلید از بابایی تخته شنا می ری.
اشیا و اسباب بازی ها و اسشون رو خیلی بهتر می شناسی.
وقتی متن روی تابلوی توی اتاق رو می خونیم بهش اشاره می کنی.
برات کلاس آموزش اجزای صورت گذاشتم. اون هم موقع شیر خوردن. تا حالا چشم و بینی رو بهت یاد دادم. بینی رو خیلی محکم یاد گرفتی. چون وقتی بهت می گیم بینی کو؟ بینیمون رو محکم می کشی.
این روزا همش دستتو از توی پریز برق می کشیم بیرون.
این روزا چایی خوردنمون خیلی پرماجرا شده. یا باید قندهای روی زمین رو که آقا سجاد ریخته جمع کنیم، یا قندهایی که بزرو چیونده توی دهانمون رو قورت بدیم. یا قندها رو از توی دهان آقا بکشیم بیرون. یه نمونه دیگه از هنرنمایی های آقا سجاد هم در موقع چایی خورن بروز می کنه:
سه تا استکان ها رو خودش چیده روی سر هم قندها رو روی زمین پهن کرده و بعد دو تا از استکان ها را با یه ضربه شکونده: