پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

اوخ

پسرم دیروز 5 دی ماه ، در 28 روزگی اوخ شد. بمیرم برای پسرم که تا گذاشتیمش روی تخت و آمادش کردیم، همه چیز رو فهمید و چنان جیغ های بنفشی کشید که دل سنگ روهم آب کرد. من که نزدیک بود با لنگه کفش برم سراغ آقای دکتر. من که دلم نمی یومد وایسم نگاه کنم ولی آقای دکتر اصرار داشت که  بالای سر محمدسجاد باشم. خلاصه که عملیات در حضور من و بابایی و مادر جون و عمه در ساعت 6 بعداز ظهر در درمانگاه کوثر شهرک محلاتی،آغاز و بعد از حدود نیم ساعت به پایان رسید. خیلی دردناک بود. ولی خدارو شکر پسر پهلوون ما بعدش فقط یه کم گریه کرد و شیر خورد و خوابید، تا الان هم فقط هر از چند گاهی یه دونه از اون جیغ ها می کشه و زود آروم می شه. دیشب بابایی به مناسب ختنه سور...
6 دی 1391

لبخند به آقا کرمه

پسرم خیلی به کمدش و محتویات اون علاقه داره. هر وقت توی بغلمونه و از کنار کمدش رد می شیم، زل می زنه به کمدش ، مخصوصا به اون آقا کرم رنگارنگی که خیلی بهش علاقه داره. امروز برای اولین بار پسرم یه لبخند قشنگ توی بیداریش زد. بعد از شیرخوردن ، که حسابی حالش خوب بود داشت برای دادن یه بادگلوی باارزش ، نوازش می شد که یهو دیدم زل زده به آقا کرمه و داره بهش لبخند می زنه. اونجا بود که کلی بوس از طرف مامانی نثارش شد. این هم از صحنه ابراز علاقه گل پسر به آقا کرمه:   ...
6 دی 1391

مهارت های پسرم

سلام به گل پسر شیرین زبون. توی کتاب خونده بودم که نی نی ها از چهارهفتگی حرکات لب اطرافیان رو موقع حرف زدن تقلید می کنن. و تو گل پسر از دیروز که 25 روزت بود شروع به این کار کردی. چند بار آگا و آ گفتی. و یک بار هم کلمه آبا از زبونت پرید که تعبیر عمه این بود که شما گفتی عباس. عجیب هم نیست. آخه شما توی شکم مامانی هم که بودی به روضه های حضرت عباس خیلی واکنش می دادی. شاید می خواستی اولین کلمه ات نام زیبای حضرت عباس باشه. پسرم ، شب ها خیلی منظم می خوابه. البته یه کم دیر می خوابه و یه کم سخت ولی وقتی خوابید می شه به جای ساعت کوکی که سر 2 ساعت به کار می افته، از گریه هاش استفاده کرد. پسرم با یه گریه کوچیک بیدار می شه و بعد از خوردن میان وعده خی...
3 دی 1391

سه هفته گذشت

سه هفته پیش در چنین روزی ، گل پسر من به این دنیا پا گذاشت. این نعمت بزرگ خدا ، اونقدر من رو مدهوش خودش  کرده که به هیچ چیز دیگری نمی تونم فکر کنم.  ببخش که وبلاگت رو اینقدر دیر به روز می کنم. آخه این روزا خیلی وقت کم میارم. دیروز مامان جون بعد از چهل روز، به جهرم برگشت. واقعا ازش ممنونم به خاطر همه زحماتی که توی این مدت کشید. الان مادر جون پیش ماست و در مراقبت از شما به من کمک می کنه. از مادر جون هم خیلی ممنونیم. الان دیگه اگه وقتی اضافه بیارم، یا یه کم استراحت می کنم یا این که به درس های انباشته شده ام می رسم. چند تا از عکس هات رو می ذارم. تا از مرور خاطراتت حداقل با این عکس ها عقب نیفتم.   و این هم از ر...
28 آذر 1391

اولین هفته زندگی محمد سجاد عزیزم

سلام به محمد سجاد مامان. همیشه با خودم می گفتم ، چرا مامان ها بعد از تولد نی نی هاشون تا چند وقت وبلاگ هاشون به روز نمی شه. حالا فهمیدم چرا. پسرم، مامانی بعد از تولد شما ، نمی تونست راحت بیاد پشت کامپیوتر. تازه ما فقط 3 روز اول بعد از تولد شما خونه بودیم. اون سه روز هم که کلی مشغله فکری و کاری مشغولمون کرده بود. آخه پسری من که شما باشی حسابی دلمون رو برده بودی و دیگه دلمون هیچ جا جز در کنار شما قرار نداشت، حتی برای یک لحظه. خاطره تولدت  که شیرین ترین خاطره زندگی من و بابایی هست رو بعدا مفصل برات تعریف می کنم. حالا می ریم سراغ بعد از برگشتنت به خونه. چهارشنبه 8 آذر ،ظهر بابایی اومد دنبالمون و با مامان جون و بابابزرگ، اوم...
23 آذر 1391

آب زنید راه را هین که نگار می رسد ...

آب زنید راه را هین که نگار می رسد     مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد سلام گل پسرم. سلام . منم بابایی. امشب مامانی پیش تو توی بیمارستانه. گل پسرم خوش آمدی. بالاخره آمدی پیش ما. حدود ساعت 14:50 امروز سه شنبه هفتم آذرماه سال  1391 خبر خوش تولدت رو خانم ماما به من داد. از خداوند می خوام که من و مامانی رو یاری کنه که تو رو شایسته نام زیبایی که برای تو انتخاب کردیم تربیت کنیم. از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است. این هم اولین عکس های زیبای محمد سجاد ما       گل پسرم تو برای من و مامانی هدیه زیبای خداوندی . می خوام برای تو دعا کنم. دعا کنم که عاقبت به خیر بشی. دعا کن...
23 آذر 1391

خدای مهربون من...

خدایا ! چقدر این روزها ، نشتن و بلند شدن از جا سخته. خدایا این سختی رو به همه اونایی که دوست دارن، عنایت کن. خدایا! چقدر ثانیه ها دیر می گذره. این انتظار منو پریشون کرده. خدایا این پریشونی رو به همه اونایی که دوست دارن، عنایت کن. خدایا ! دوست دارم یک لحظه راحت بخوابم. بدون نفس تنگی و کمر درد و پا درد و دست درد و گرسنگی و بدون طی کردن مداوم مسیر تخت تا ... . خدایا بی خوابی این روزها یه کم کلافم کرده. خدای مهربون این کلافگی رو به همه اونایی که دوست دارن، عنایت کن. خد خدایا ! همه این لحظه های سخت رو خیلی خیلی دوست دارم. توی این شب های پرهیاهوی محرم ازت می خوام که این تجربه رو قسمت همه اونایی بکنی که منتظر یه نی نی ناز هستن. ...
1 آذر 1391

و تو همچنان در جای خود استواری...

فقط اومدم اینو بگم نتیجه بیمارستان رفتن امروزمون: 1- ضایع شدن شدیدپیش کسایی که در نتیجه صحبت های من فکر کرده بودند، امروز حتما روز تولد گل پسره 2- قبض جریمه 20 هزار تومانی به علت پارک ماشین در محل توقف مطلقا ممنوع(خدا رحم کرد که جرثقیل ماشین رو نبرد) 3- پریدن یک روز از مرخصی های بابایی 4- و در نهایت ،برگشتن به خونه در حالی که آقا پسرم، هنوز توی شکم مامانش در حال ورجه وورجه است. البته چون به قول بابایی، صبح با توکل بر خدا از خونه رفتیم بیرون، حتما آنچه که اتفاق افتاده، خیره. البته بیمارستان رفتن امروزمون چند تا فایده هم داشت، چون باعث شد که یک بار استرس زایمان رو تجربه کنم و اینکه امروز ناهار رو با بابایی خوردیم. ...
30 آبان 1391

محرم

محرم رسید.   غروب اولین روز محرم رامی بینی؟ آسمان هم از رسیدن این ماه غمگین است. آنچنان که خورشید و ماه و ابرها نیز   منتظرت هستم تا بیایی و بلاگردان گلوی بریده اصغرت کنم. سرباز کوچک حسین(ع) باش پسرم. تو عزیزی ولی نه عزیزتر از فرزندان زهرای اطهر(س). دوستت دارم ولی نه آنچنان که محبتت ، عشق حسین(ع) را از دلم برگیرد. بله! جمله ها چه روان از زبان آدم می تراود و قدم ها چه دشوار به جلو می رود در این راه. ولی من باز هم از خدا یاری می خواهم که اینگونه باشم. لااقل ذره ای شبیه شیرمادران کربلا. و یا کربلای هشت ساله همین سرزمین. می دانم که گفتنش سهل است ... دل بریدن از فرزند دلی می خواهد همچون دل مادر وهب. همچو...
27 آبان 1391

اندک اندک می رسد اینک ...

هرچند که من هیچی احساس نمی کنم ولی دکتر می گفت که خیلی زود میای پیشمون. البته نیازی به گفتن نبود. بلاخره الان سی و هشت هفته و 5 روزته. نهایتش تا هفته بعد باید منتظرت باشیم. چهارشنبه که رفتم دکتر، خانم دکتر اوضاع شما رو "خوب" تشخیص دادن و تولد شمارو نزدیک. البته چون تصمیم با خودته که کی بیای، باید فعلا منتظر باشیم ولی خانم دکتر گفتن سه شنبه که خودشون بیمارستان چمران هستن برم پیششون تا اگه اوضاع خیلی خوب بود شما رو به زور متولد کنن. اگه اینجوری شد تقصیر خودته که زودتر تصمیم به اومدن نگرفتی. فعلا دارم دستورات دکتر رو اجرا می کنم شامل خوردن گل گاوزبان و زعفران و پیاده روی. تا ببینیم خدا چی می خواد. دیروز هم که از صبح حرکتات کم شده بود و...
27 آبان 1391