پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

اولین هفته زندگی محمد سجاد عزیزم

1391/9/23 21:36
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به محمد سجاد مامان.

همیشه با خودم می گفتم ، چرا مامان ها بعد از تولد نی نی هاشون تا چند وقت وبلاگ هاشون به روز نمی شه. حالا فهمیدم چرا.

پسرم، مامانی بعد از تولد شما ، نمی تونست راحت بیاد پشت کامپیوتر. تازه ما فقط 3 روز اول بعد از تولد شما خونه بودیم. اون سه روز هم که کلی مشغله فکری و کاری مشغولمون کرده بود. آخه پسری من که شما باشی حسابی دلمون رو برده بودی و دیگه دلمون هیچ جا جز در کنار شما قرار نداشت، حتی برای یک لحظه.

خاطره تولدت  که شیرین ترین خاطره زندگی من و بابایی هست رو بعدا مفصل برات تعریف می کنم. حالا می ریم سراغ بعد از برگشتنت به خونه.

چهارشنبه 8 آذر ،ظهر بابایی اومد دنبالمون و با مامان جون و بابابزرگ، اومدیم خونه . ورود عضو جدید خانواده به خانه خیلی لحظه های قشنگی بود. اونقدر قشنگ که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه. این عکس رو از اولین لحظه های ورودت به خونه گرفتیم.

 

انگار داشتم در روی ابرها راه می رفتم وقتی کنارت می نشستم. بابایی رو که دیگه نگو. نمی تونست حتی یک لحظه هم ازت جدا بشه. دیگه اجازه نمی داد هیچ کس بغلت کنه جز خودش. این یک روزی که شما به دنیا اومده بودی و پیشش نبودی خیلی بهش سخت گذشته بود. خودش می گفت بعد از اینکه خبر تولدت رو توی وبلگت زده، عکست رو گذاشته روی صفحه کامپیوتر و همونجری که عکستو نگاه می کرده خوابش برده. فدای شما گل پسر بشه مامان.

پنج شنبه که روز سوم تولدت بود ، برای اولین بار حمومت کردیم،البته من که نه، مامان جون و بابایی .

وای که چقدر شما آب بازی رو دوست داری. کیف می کنی وقتی روت آب می ریزیم. و وقتی از زیر آب میاریمت بیرون کلی غر می زنی. اینم از عکسش:

حالا ماه تر شدی گلم:

 عکسای شما در این دو روز یعنی پنج شنبه و جمعه رو می ذارم تا خاله ها و عمه ها ببینن چقدر ماه شدی (ماشاءالله، لاحول و لاقوه الا بالله):

 

 

 از شنبه هم که رفتیم ماموریت تا امروز ظهر . که توی پست بعدی برات تعریف می کنم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

علامه کوچولو
16 آذر 91 9:46
جوووووووووووووووووووونم عزیزمی
مامان تسنیم
16 آذر 91 13:00
فاطمه جان راست میگیا چهره اش عوض شده داره شبیه خودت میشه
هنوز نیومده گل پسر را کجا بردین ماموریت؟؟


نظر خودم هم همینه ولی هیچ کس قبول نداره.
پسرم با مامان و مامان جونش رفته بود ماموریت، زیر نور فلورسنت در بخش اطفال.
خاله آزاده
16 آذر 91 16:23
ایشالا خوش قدم باشه واستون... فدای اون چشای خوشگلش


ممنون خاله آزاده.
الهام مامان آوینا
18 آذر 91 22:33
شنیدم بستری هست بیمارستان خیلی ناراحت شدم. انشاا... هرچه زود خوب بشه. من هم می تونم رمز داشته باشم؟؟؟؟


بله خیلی سخت بود. خدارو شکر که تموم شد. ممنون
زینب السادات
20 آذر 91 12:29
ما رمز میخوایم که هی بیایم گل پسر را ببینیم


ببخشید. رمز رو برداشتیم. موقتی بود.
طلا
25 آذر 91 19:43
ماشاالله لا حول ولا قوت الا بلله
مامان امیرحسین
28 آذر 91 16:03
با اجازتون وبتون را به وب پسرم اضافه کردم


خواهش می کنم. باعث افتخاره