اولین هفته زندگی محمد سجاد عزیزم
سلام به محمد سجاد مامان.
همیشه با خودم می گفتم ، چرا مامان ها بعد از تولد نی نی هاشون تا چند وقت وبلاگ هاشون به روز نمی شه. حالا فهمیدم چرا.
پسرم، مامانی بعد از تولد شما ، نمی تونست راحت بیاد پشت کامپیوتر. تازه ما فقط 3 روز اول بعد از تولد شما خونه بودیم. اون سه روز هم که کلی مشغله فکری و کاری مشغولمون کرده بود. آخه پسری من که شما باشی حسابی دلمون رو برده بودی و دیگه دلمون هیچ جا جز در کنار شما قرار نداشت، حتی برای یک لحظه.
خاطره تولدت که شیرین ترین خاطره زندگی من و بابایی هست رو بعدا مفصل برات تعریف می کنم. حالا می ریم سراغ بعد از برگشتنت به خونه.
چهارشنبه 8 آذر ،ظهر بابایی اومد دنبالمون و با مامان جون و بابابزرگ، اومدیم خونه . ورود عضو جدید خانواده به خانه خیلی لحظه های قشنگی بود. اونقدر قشنگ که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه. این عکس رو از اولین لحظه های ورودت به خونه گرفتیم.
انگار داشتم در روی ابرها راه می رفتم وقتی کنارت می نشستم. بابایی رو که دیگه نگو. نمی تونست حتی یک لحظه هم ازت جدا بشه. دیگه اجازه نمی داد هیچ کس بغلت کنه جز خودش. این یک روزی که شما به دنیا اومده بودی و پیشش نبودی خیلی بهش سخت گذشته بود. خودش می گفت بعد از اینکه خبر تولدت رو توی وبلگت زده، عکست رو گذاشته روی صفحه کامپیوتر و همونجری که عکستو نگاه می کرده خوابش برده. فدای شما گل پسر بشه مامان.
پنج شنبه که روز سوم تولدت بود ، برای اولین بار حمومت کردیم،البته من که نه، مامان جون و بابایی .
وای که چقدر شما آب بازی رو دوست داری. کیف می کنی وقتی روت آب می ریزیم. و وقتی از زیر آب میاریمت بیرون کلی غر می زنی. اینم از عکسش:
حالا ماه تر شدی گلم:
عکسای شما در این دو روز یعنی پنج شنبه و جمعه رو می ذارم تا خاله ها و عمه ها ببینن چقدر ماه شدی (ماشاءالله، لاحول و لاقوه الا بالله):
از شنبه هم که رفتیم ماموریت تا امروز ظهر . که توی پست بعدی برات تعریف می کنم.