پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

خدایا نسل شیعیان را بیشتر از اینها بفرما

تولد دومین پسر عمه پسرم رو از همینجا بهش، به عمه جونش و به باباجونش  تبریک میگم. راستی شما بین این دو پسر عمه نازنین تفاونی میبینید؟ امیرعباس: و علی کوچولو (نی نی جدید که انشاالله قدمش مبارک باشه) ...
14 ارديبهشت 1393

فرهنگ لغات1

و اما... فرهنگ لغات محمدسجاد: تداد ---- سجاد اَب(با فتحه)----اسب تی تی----شیرشیر (همراه با یه خوشمزگی خاص) دووو---دوغ دا (یا گاهی با) ---اشاره به هرچیز داغ مخصوصا چای اَتی---قطره های آهن و مولتی ویتامین اَدی ---علی اَبیج---هویج پیس---چیپس توتو----پرنده توتو---توپ توپ آبشی---آویشن آآآآآیدا ---هم کلاسی مهد آبی ---اشاره به مکعب آبی اَپی ----هواپیما ت (با کسره)---اشاره به تابلوی "ولای ت علی ابن ابیطالب...." صدای انواع حیوانات (ببعی-هاپو-اسب-آقا شیره-کلاغ-ماهی-جوجه) آب به به دَ دَ تا بعد... ...
5 ارديبهشت 1393

تعطیلات نوروز 93 شماره 1

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟ به نام خدایی که بهار را آفرید. ما در این تعطیلات نوروز بسیار خوش گذرانده شدیم. ابتدا بار و بنه سفر را در ماشین گذاشته و راهی شهر و دیارمان شدیم. سپس سال را تحویل کرده و به همراه خانواده به عید دیدنی مبادرت ورزیدیم: گاهی به تنهایی و گاهی با کمک همکارانم مهسا(دخترخاله)، امیرعباس (پسر عمه ) و محمدامین (یکی از اقوام) به خراب کردن سفره های هفت سین پرداختیم.  مامان جون در نهایت تصمیم به جمع کردن سفره و نجات جان ماهی قرمزهایش گرفت. سپس مقداری نفس کشیده و ریه هایمان را با رساندن اکسیژن سورپرایز نمودیم و حتی صبحانه های خود را کنار گل های حیاط مامان جون اینا و بلدرچین های حیاط مادر جون اینا میل نم...
25 فروردين 1393

خوش اومدي برادر زاده عزيزم

سلام و تبريك به مناسبت سال جديد. ديروز صبح خبر عمه شدن اينجانب به گوشمون رسيد و خيلي خيلي شادمون كرد. دختري قطعا زيبا (هنوز خودش و حتي عكسش رو نديدم) و همنام و هم فاميلي خودم. فاطمه كوچولوي عزيزم... به اين دنيا خوش اومدي     از همين تريبون به خان داداشم هشدار مي دهم كه اگه سريعتر عكس نازدخترشو برام ايميل نكنه، خودم به حساب خودش با پرواز امشب ميام جهرم براي ديدن فاطمه بانو. ماجراهاي عيد اونقدر مفصله كه هنوز براي ثبتش زماني پيدا نكردم. ولي بزودي همين جا شاهد خاطرات عيد خوش  آقا  محمدسجاد خواهيد بود.
23 فروردين 1393

احمد منیر

 جذابتی که سفر با قطار برای من داره، آشنا شدن با هم کوپه ای هایی از فرهنگ های مختلف و فقط چند ساعت با هم بودنمونه. موقع رفتن با دوتا از بچه های دانشگاه شریف با هم بودیم. یکی دانشجو و یکی فارغ التحصیل و مشغول کار. که چیزی که توی صحبت هاش برای من خیلی جلب نظر می کرد استفاده مکررش از کلمات لاتین بود. اما در برگشت، با احمدمنیر 8 ماهه و مامان و باباش هم کوپه ای شدیم.  وقتی به خاطر موضوع مشترکمون با مامانش (بچه داری) وارد صحبت شدیم، فهمیدیم که هیچ کدوممون به راحتی زبون همدیگه رو نمی فهیمیم و با هر کلمه ای که از زبان یکیمون خارج می شد ، تعجب و گیجی بود که صورت اون یکی رو پر می کرد.  به من می گفت وظیفه ات چیه؟ و من بعد از سه بار...
26 اسفند 1392

کوتاه از مشهد مقدس

خدایا ممنون که مارو دعوت کردی به بهشت  جای همگی خالی بود. به یاد همگی بودیم. فقط من یک تشکر به محمدسجاد بدهکارم. تشکر به خاطر اینکه با همکاری فوق العاده اش اجازه نداد من حتی یک رکعت از نماز های یومیه ام رو توی حرم به جماعت بخونم  و کلا اجازه نداد یک لحظه با آرامش توی حرم بنشینم. واقعا که یه صفای خاصی داره زیارت رفتن با یه بچه 15 ماهه. اونم بچه ای که هنوز سرماخوردگیش کامل خوب نشده. البته می دونم که آقا امام رضا (ع)، به خاطر پاکی دل محمدسجاد مارو دعوت کرد مشهد ، به خاطر همین این دفعه واقعا ازش متشکرم ...
26 اسفند 1392

چند برداشت 2

بهش می گم: محمدسجاد به مامان کمک کن، برو سینی رو بیار . شروع می کنه به سینه زدن.   دچار سوء تفاهم شده بود پسرم. ************************************************************************* از مهد کودک برگشته و طبق معمول داره از من باج می گیره برای نشستن توی صندلی ماشین (پیش اومده که تا نیم ساعت هم مشغول شیر خوردن بوده) بهش می گم امروز با آیدا و امیرعلی بازی کردی. بی خیال شیر خوردن می شه ، زل می زنه توی چشمام و می گه "آآآآیدا" چشمم روشن ************************************************************************* ظرف غذا داغ بود . محمد سجاد هم اصرار می کرد که ظرف رو برداره. بهش می گم . داغ ، می گه "دااا". و ظرف رو دقیق...
25 اسفند 1392