مقید
رفته بود حمام یا به قول خودش آب باژی اونقدر آب بازیش طول کشید که اذان مغرب رو گفتن. از توی حمام صدای اذان رو شنید و به ما هم خبر داد که : "الله" از حمام که اومد بیرون و لباس پوشید و موهاشو سشوار زد، اولین کاری که کرد این بود: رفت وضو گرفت. ملافه اش رو که گوشه اتاق بود سرش کرد و شروع کرد به نماز خوندن. و من و بابا : ...
نویسنده :
فاطمه - مامان محمدسجاد
18:42