مشهد 3
بابا می گه ، امام رضا (ع) محمدسجادو خیلی دوست داره. آخه تا حالا سومین باره دعوتش کرده پیش خودش. و مارو هم با او برده.
لایق این دوستی بمون پسرم
چه ذوقی کرده بود وقتی ضریح آقا رو دیده بود. این رو بابایی می گفت. کاش بودم و می دیدم. بابا می گفت آنچنان عییا عییا می گفت که قابل وصف نیست. محمدسجاد هر وقت سلام امام رضا (ع) از تلویزیون پخش می شه ، آروم می ایسته و محو تماشا می شه. آقا علی ابن موسی الرضا رو عییا صدا می کنه. اینطوری شده که ضریح براش اینقدر آشنا به نظر می رسیده که با دیدنش ذوق زده شده.
و اما از احوالات گل پسر در مشهد:
هر وقت ما بیدار بودیم او می خوابید و موقع استراحت ما بیدار می شد. تا آخر سفر هم نشد با هم هماهنگ بشیم.
شبها ،صحن جامع رضوی محمدسجاد و بابایی مراسم بدو بدو داشتن. محمدسجاد بدو ، بابا دنبالش بدو.
هر وقت می رفتیم حرم باید یه دور آب بازی حسابی می کرد. قربون امام رضا که اینقدر بچه ها رو دوست داره. اون عسلی که تا کمر خم شده توی حوض آب ، محمدسجاد ماست:
ماشین های مخصوص سالمندان رو که می دید ماتین ماتین گفتن شروع می شد. تا ببریم و سوارش کنیم. البته فقط بدون صفش رو می پسندید پسرم. ما هم وقتی صفی از سالمندان در کار نبود محمدسجادو به آرزوش می رسوندیم. این یک نمونه اش:
موقع غذا خوردن توی هتل چنان اشتهایی به هم می زد که مارو انگشت به دهان می گذاشت که آیا واقعا این همون محمدسجاده؟!؟!
از روز اول موقع ورود به حرم، به آقا چیام (سلام ) می کرد و موقع خروج هم بای بای. روزهای آخر یاد گرفته بود دست به سینه و با تعظیم به آقا سلام کنه .