پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

یا علی...

می خواست منو ببره آشپزخونه ،  به جای واژه "بلند شو (برخیز)"   که هنوز وارد واژگانش نشده کلمه ای که به ذهنش رسید این بود . دستمو گرفت و گفت: "علی" دست علی (ع)   پشت و پناهت پسرم.   شهادت امیرالمومنین - علی (ع) تسلیت ...
30 تير 1393

مشهد 3

بابا می گه ، امام رضا (ع) محمدسجادو خیلی دوست داره. آخه تا حالا سومین باره دعوتش کرده پیش خودش. و مارو هم با او برده. لایق این دوستی بمون پسرم   چه ذوقی کرده بود وقتی ضریح آقا رو دیده بود. این رو بابایی می گفت. کاش بودم و می دیدم. بابا می گفت آنچنان عییا عییا می گفت که قابل وصف نیست. محمدسجاد هر وقت سلام  امام رضا (ع) از تلویزیون پخش می شه ، آروم می ایسته و محو تماشا می شه. آقا علی ابن موسی الرضا رو عییا صدا می کنه.  اینطوری شده که ضریح براش اینقدر آشنا به نظر می رسیده که با دیدنش ذوق زده شده.   و اما از احوالات گل پسر در مشهد: هر وقت ما بیدار بودیم او می خوابید و موقع استراحت ما بیدار می شد. تا آخر...
16 تير 1393

تا یادم نره ....

حالا دیگه ازمون شبکه پویارو میخوای با گفتن : بویا حالا دیگه وقتی میخوایم بریم بیرون ازمون میخوای که شمارو با دوچرخه ببریم دَدَ با گفتن : دَ دَ چی حالا دیگه به ما اینطور امر می کنی : بیو بیو بیو . بیشین (بیا و بشین به لحجه مادری مامان و بابات) داندو-وو در فرهنگ لغات محمدسجاد حیوانی ست که بچه اش رو توی کیسه اش می گذاره  و راه می ره . ما بزرگترها بهش می گیم : کانگورو می گم : عسل کیه؟ می گی : تداد . می گم خوشگل کیه؟ می گی : تداد نمیدونم چطوری لغت باطری تو ذهنت مونده بود که دیشب داشتی ازش استفاده می کردی، وقتی اسباب بازیت کار نمی کرد آوردیش پیشم و  گفتی : باطی راستی چند بار از سحری خوردن هامون رو مدیون شی شی خوردن شبان...
16 تير 1393

رنگارنگ

با این اثر هنریش منو بشدت ذوق زده کرد: ابیج (یا همان هویج یا همان خرگوش) و اشب (اسب) رو مامانی کشیده و رنگ آمیزی هم کار آقا محمدسجاده. این اولین باریه که دیدم داره یه نقاشیرو بصورت هدفمند رنگ آمیزی و نه خط خطی می کنه و به قول خودش نناشی می کنه. حالا بماند که بعدش شروع کرد به خوردن مداد شمعی و وقتی می خواستم تکه هاش رو از توی دهانش بیرون بیارم چنان گازی از دستم گرفت که جاش تا الان هم داره گز گز می کنه. این هم از هنرمند کوچولوی ما: ...
28 خرداد 1393

تمام شد این استرس ...

دانشگاه از همین جا گزارش میکنم. بلاخره تمام شد این درس و امتحانی که از اول مهر امان منو بریده بود.  چند لحظه پیش بود که در محیطی به غایت رعب آور  -بحدی که آخر جلسه دیگه چشمام  اطراف رو نمیدید-به سوالات اساتید جواب دادم (یا شاید هم ندادم )   و حالا میریم که با  همسرم و محمدسجادم  مقداری بیشتری آرامش داشته باشیم. از زحمات و تحملات هردوشون خیلی ممنونم
27 خرداد 1393

از خدا می خوام...

امشب خیلی حالم گرفته شد. وقتی مادری رو دیدم که بچه دو سه ماهش بغلش بود و دیدم که با چه حالی  از اتاق دکتر بیرون اومد. و بعد دکتر برای منشیش تعریف کرد که بچه دست و پاهاش به علت یه بیماری ژنتیکی بیحس شده. و گفت که درمانی برای این بیماری نیست و اینطور بچه ها نهایتا هشت نه ماه زنده می مونن. همه اینها رو به پدر و مادر اون بچه هم گفته بود تا دیگه برای درمانش پولی خرج نکنن. یا من اسمه دوا و ذکره شفا مگه دوای همه دردها دست خدای مهربونمون نیست؟ برای شفای همه مریض ها ، اون بچه و همه بچه های مریض دیگه دعا می کنید؟   ...
20 خرداد 1393

18

سلام اعیاد زیبای شعبانیه رو هزار بار به همه دوستانم تبریک می گم. و نیز هجده ماهگی پسرم رو از همینجا (یعنی در فاصله حدود دو و نیم متری از تختش) بهش تبریک می گم. خدا رو شکر واکسن هجده ماهگی، پسرم رو اذیت نکرد. البته موقع تزریقش درد داشت و متاسفانه من هم دست هاشو گرفته بودم. ولی بعدش به جز یه ذره تب نامحسوس و تقریبا نیم ساعت پادرد و لنگ لنگان راه رفتن مشکل دیگه ای براش پیش نیومد. به جاش چند روز بعدش یعنی روز تولد آقا امام سجاد (ع) ، محمدسجاد عزیزم از باباش هدیه قشنگی گرفت.  که توی عکس زیر سوارش شده. دست بابایی درد نکنه. پسرم امشب رفت پیش آقای دکتر و طبق راهنمایی آقای دکتر (خوردن غذا به جای خوردن شیر) امشب (البته فق...
20 خرداد 1393

محمدسجاد شیرین زبون

سلام اصلا فکر نکنید که وبلاگمون تعطیل شده. اصلا... فقط بنده بعنوان مامان آقا سجاد، یه مقدار شدید درگیر  جزوه هام بودم و استرس امان نمی داد به وبلاگ سر بزنم. و البته هنوز هم درگیرشونم تا هفته بعد . اما از پسرم بگم که توی این یک ماه چه شیرین زبونی هایی کرده.. دیگه کلمه ای نیست که پسرم از پس گفتنش بر نیاد. اما چند تا از کلمه های شاخصی که زیاد تکرار کرده: بابا بُ بُ بُ (بابابزرگ) ؛بیا ؛هست و نیست؛ ماه و ستاره؛ ماشین؛ دایی (چایی)؛ پُو (پلو)؛ تَس (کفش) ؛ مَ مَ مَ (مرگ بر آمریکا) همراه با جرکات مربوطه ؛ شیراااز ؛ نکن؛ امروز هم بعد از چند روز فکرکردن فهمیدیم که منظورش از "باباس " ، بیسکوئینه و خیلی خیلی کلمات دیگه. ...
9 خرداد 1393

عمو

سه چهار روز قبل یه عکس توی کتاب قصه اش بهش نشون دادم که توش یه آقایی سوار اسب بود. بهش گفتم " عمو سوار اسب شده" .... دیشب داره کارتون برنارد رو نگاه می کنه که توش آقا خرسه (همون برنارد) داره اسب سواری می کنه. می دوه طرف من و با هیجان می گه: " عمو   ...  اسب" عمو برنارد رو می گفت.   کلا علاقه عجیبی به حیوانات داره. جدیدا هم به اسب بشدت علاقه مند شده. به اون آقا اسبه گوشه تصویر که با حضورش محمدسجاد رو بشدت مشعوف کرد، توجه کنید لطفا...   ...
16 ارديبهشت 1393