محمدسجاد شیرین زبون
سلام
اصلا فکر نکنید که وبلاگمون تعطیل شده. اصلا...
فقط بنده بعنوان مامان آقا سجاد، یه مقدار شدید درگیر جزوه هام بودم و استرس امان نمی داد به وبلاگ سر بزنم. و البته هنوز هم درگیرشونم تا هفته بعد .
اما از پسرم بگم که توی این یک ماه چه شیرین زبونی هایی کرده..
دیگه کلمه ای نیست که پسرم از پس گفتنش بر نیاد.
اما چند تا از کلمه های شاخصی که زیاد تکرار کرده:
بابا بُ بُ بُ (بابابزرگ) ؛بیا ؛هست و نیست؛ ماه و ستاره؛ ماشین؛ دایی (چایی)؛ پُو (پلو)؛ تَس (کفش) ؛ مَ مَ مَ (مرگ بر آمریکا) همراه با جرکات مربوطه ؛ شیراااز ؛ نکن؛ امروز هم بعد از چند روز فکرکردن فهمیدیم که منظورش از "باباس " ، بیسکوئینه و خیلی خیلی کلمات دیگه.
در شکل زیر هم در حال خوردن "بمبئی" هستش:
علاوه بر اینها :
وضو میگیره همراه با مسح سر و پا، با صوت اذان می گه (ادّااااا) نماز می خونه . سوره می خونه (پیس پیس پیس) بعدش هم باهامون دست می ده . اگر هم پیش من بایسته به نماز حتما باید چادر هم بپوشه.
قبلا صدای حیوانات رو یکی یکی ازش می پرسیدیم ، بهمون جواب می داد. حالا خودش از خودش می پرسه:
ببعی بععععع؛ هاپو هاپ ؛ کاکاری(کلاغ) کاار کااار ؛ پیشی میو؛ اشب (اسب) ایییهی هی ؛ و الی آخر.
بر عکس یه مدت قبل، هروقت ازش بخوایم مارو بوس می کنه؛ اونم چه بوووسی. (همراه با سوء استفاده مامانی وقتی گل پسر طلب شیر می کنه)
به طرز شگفت انگیزی کارهامون رو یاد می گیره و در مواقع لزوم تکرار می کنه.
مثلا یه بار که غذاش داغ بود با کتاب غذاشو باد زدم ، چند شب قبل تا دید غذاش داغه به دو رفت کتاب قصشو از توی اسباب بازی هاش پیدا کرد و شروع به باد زدن غذاش کرد. یا به طور اتفاقی ریش تراش به دستش رسیده ؛ سریع شروع می کنه به زدن ریشش مثلا.
در مورد لباس پوشیدن اظهار نظر می کنه و خیلی هم جدیه و نمی شه رو حرفش حرف زذ. مثلا دیروز توی این هوای گرم، از صبح لباس کاموایی پوشیده و تا شب هم نگذاشته از تنش در بیارم. و اتفاقات مشابه فراوان.
میدونم که همه چیزو در هم نوشتم، اینقدر که اتفاقات این مدت زیاد بوده.
حالا هم دلم داره تالاپ تولوپ می کنه برای یکشنبه که باید واکسن هجده ماهگی رو بزنه. هیشکی نمی خواد منو راهنمایی کنه؟