پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

نوروز 92

1392/1/20 14:23
434 بازدید
اشتراک گذاری

سال نو همگی با تاخیر مبارک. سال نو پسرم هم مبارک.

زیباترین نوروز من و بابایی ، نوروز 92 بود که خدارو شکر در کنار گل پسرمون خیلی خوب و شیرین سپری شد. ما بعد از کلی انتظار بلاخره صبح دوشنبه  بیست و هشتم ساعت 7 به سمت جهرم حرکت کردیم. البته شب تا صبح داشتیم وسایلمون رو جمع می کردیم و بابایی که قرار بود تا جهرم رانندگی کنه هم تا صبح نخوابید وبنابراین ما توی مسیر چند ساعت یک بار می ایستادیم و استراحت می کردیم تا بابایی خواب آلوده نشه.البته پسرم اصلا با صندلی ماشین ارتباط خوبی برقرار نکرد و دائم جیغ می کشید . اونقدر جیغ کشید که وقتی رسیدیم جهرم تا چند روز صداش به شدت گرفته بود.

 سرانجام شهر زیبای ما در روز سه شنبه حدودای ساعت 9 صبح با قدم های محمدسجاد گل ما زیباتر شد.  بابابزرگ (بابای بابایی) جلوی پای محمد سجاد یه ببعی قربونی کرد. و پرنده کوچولومون روهم در بدو ورود آزاد کردیم . که البته چون بالش ضعیف شده بود پرواز نکرد و چند روز طول کشید تا بپره.

ماجراهای عید اونقدر زیاده که فقط می تونم خلاصه ای از بعضی هاش روبنویسم.

برای تحویل سال رفتیم گلزار شهدا. البته همین که پامون رو از ماشین گذاشتیم بیرون آغاز سال 92 اعلام شد. انشاءالله که به برکت شهدا ، سال 92 برای همه و  محمدسجاد من سال خوب و پربرکتی باشه.

اونجا خیلی ها رو دیدیم. سر خاک دایی بابایی -دایی علیرضا - که شهید بزرگواری هستن هم رفتیم و از ایشون خواستیم برای شما دعا کنن.

 

 عید دیدنی ها و عیدی ها و هدیه های تولدی که شما گرفتید که دیگه نگو.

 

عید امسال خونه هردو تا بابابزرگ با حضور نوه ها کلی شلوغ پلوغ شده بود. خونه بابای بابایی که سر و صدای شما و امیر عباس تقریبا دو ساله دائم به گوش می رسید. امیرعباس کلی شما رو دوست داشت و هرچیزی که خیلی براش عزیز بود رومی خواست به شما هم بده. مثل صندلیش و خوراکی هایی که می خورد. می دونم که شما هم پسر عمه رو خیلی دوست داری و وقتی بزرگ شدی کلی با هم بازی می کنید. ما که نتونستیم یه عکس دونفرهاز شما دوتا وروجک بگیریم. ولی شما روبردیم آتلیه دایی بابا. عکسای خامشو می ذارم فقط واسه یادگاری:

خونه بابای مامانی هم صدای شما و مهسا و از همه بیشتر صدای بازی های علیرضا خان بود که یک لحظه هم نمی ذاشت صدای سکوت به گوشمون برسه.

شما و مهسا خانم هم که به نوبت همدیگه رو بیدار می کردید و ما ناچار بودیم موقع خواب شما رو تا حد امکان از هم دور نگه داریم. کلی از مشکلاتی هم که داشتید توی جهرم برطرف شد. یکیش سرفه های شما بود که تا رفتیم جهرم خودبخود تموم شد و اونجا بود که من به مضرات هوای آلوده تهران پی بردم.

یکی هم بی خوابی های شبانه مهسا بود که به کلی برطرف شد. اونجا هردوتون خیلی زود می خوابیدید. خیلی خوب می خوردید و کلا خیلی حالتون خوب بود.خوب خوردن ها باعث شد کمبود وزن شما هم جبران بشه ولی الان که اومدیم تهران دوباره یه خورده بی اشتها شدی که امیدوارم زودتر برگرده وگرنه مجبوریم بابایی رو تنها بذاریم و دوباره بریم جهرم.

این هم از دختر خاله و پسرخاله شنگول توی خونه بابابزرگ:

تازه اونجا کلی هم رفتیم گردش و تفریخ و باغ و پارک و کوه و... . خلاصه همه خونه نشینی های !!!  زمستون رو جبران کردیم.

اینجا باغ محمدآباده که ما زیر درخت انار نشستیم و شما هم با ماشین محمد (پسردایی مامان) عکس گرفتی. خیلی خیلی خیلی خوش گذشت . ما همش اونجا داشتیم نفس می کشیدیم!!! یعنی قدر نفس کشیدن هامون رو می دونستیم. یه خورده هم ریه هامون تعجب زده شده بودن از دیدن اون همه اکسیژن.

 و یه عکس هم از شما با نخل های (ترُک های) سربلند شهرمون گرفتیم تا یادت نره که شما نسلی از دیار نخل ها و کوه ها هستی.

 

گل پسر و گلنار:

 این هم از دوازده بدر که با مادر جون و ... رفتیم باغ . خیلی جای قشنگی بود. اون درخت پشت سرت هم درخت لیمو شیرینه که پر از شکوفه ست.

 

و گل پسر در کنار گلهای اطلسی خونه بابابزرگ (بابای مامانی)

 

و درنهایت هم که سیزده بدر در چاتیز (جنگلهای بنه و الوک جهرم با طبیعتی خیلی زیبا-البته جنگلهای تنکه و از این زاویه که عکس گرفتیم فقط قسمت های 100% تنکش معلومه) که با مامان جون اینا رفتیم و شما برای اولین بار توی بغل بابایی کوه نوردی کردی. البته بعدش بابایی کلی دست و پات رو ماساژ داد تا عضلاتت اسپاسم نشه. اینجا هم داری با دوربین بابابزرگ روی زمین رونگاه می کنی

 

روز پنج شنبه پانزدهم بعد از ظهر هم سه تایی به سمت تهران اومدیم . در مسیربرگشت شما هم با صندلیت کنار اومده بودی و خداروشکر زیاد گریه نکردی. جمعه ظهر هم رسیدیم تهران. این هم ساعتی قبل از ورودمون به تهران توی جاده ست. فکر می کنی چه اتفاقی افتاده؟ (فقط 135 تا می رفتیم ها)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان محمدمهدی
20 فروردین 92 22:57
وای چقدر حال کردم با این پستتون!چه جاهای خوبی بودید!خوش به سعادتتون
الهی همیشه خوش باشید و امسال از بهترین سالهاتون



واقعا؟
ایشالا به پاکی شهدا، برای محمد مهدی گل و خونوادش هم همینطور
مامان امیرحسین
20 فروردین 92 23:03
به به پس محمدسجاد کلی خوش گذرونده.
ایشالله امسال همش به مسافرت و تفریح باشه براتون


ایشالا. برای شما هم همینطور. البته همش هم که نمی شه تفریح و مسافرت. پس کار و بارا رو چی کار کنیم؟
مامان تسنیم
20 فروردین 92 23:43
عزیزم دلم براش تنگ شده بود
چقدر موهای بچمون را کوتاه کردی؟
معلومه به هرسه دایی خیلی خوش گذشته
مهسا خانوم هم ماشاالله ب رگ شده و هنوز هم به سان ماه
زودتر بیا خونمون ببینم شما را


ما هم خیلی دلمون برای شما تنگ شده.
نه موهاش اونقدر هم کوتاه نشده. نوی عکسش اینجوری نشون می ده. ایشالا یه فرصت پیش بیاد زودی همدیگه رو ببینیم
الهام
23 فروردین 92 17:47
سلام فاطمه جون
جهرم خوش گذشت؟؟
خيلي دلتنگتون بودم
من فقط عاشق اون عكسي شدم كه محمدسجاد عينك گذاشته بود و رانندگي ميكرد؟؟!!
واي كه منوكشت...
بوووس برا هر دوتون


سلام. جای شما خالی. خیلی خوب بود. حیف که تموم شد. ما هم دلمون کلی برای همه دوستامون تنگ شده بود.
الهام مامان آوینا
24 فروردین 92 1:14
سلام عزیزم فاطمه جان.. سال نو مبارک...
اول از همه بگم فکر کنم چهره های های امیرعباس و محمد سجاد خیلی بهم شبیه بشه... دوم از همه این که جریمه هم شدید بالاخره یانه؟
و اما امیدوارم بهترین لحظات تو این سال براتون رقم بخوره..


سلام الهام جون. بله بله. آخه امیر عباس هم خیلی شبیه داییشه.
بله بله جریمه هم شدیم. ولی بهمون تخفیف داد آقا پلیسه.
من هم برای شما بهترین سال رو آرزو می کنم. راستی لینکتون می کنم با اجازه تا دیگه نخوام غیر مستقیم بیام پیشتون
ازاده
25 فروردین 92 13:03
خوب خدا رو شکر که اینقدر خوش گذشته، پست خیلی قشنگی بود. ایشالله به زودی گل پسر رو از نزدیک ببینیم.


سلام خاله جون. ممنون. ایشالا. کلی دلم براتون تنگ شده.
مامان محمدرضا
25 فروردین 92 17:10
سلام عزیزم.خیلی زیبا بود. پسرم به همراه دختر دايي هاي دو قلوش تو جشنواره آتليه سها شرکت کرده اگه ميشه به وبمون و يا به آدرس زير بياين و بهشون راي با امتياز 5 رو بديد ممنون ميشم.مرسي سيد محمدرضا غفاري و سارا و ثنا زنگيان http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6