تنها با محمدسجاد
چند شب پیش بود که مادرجون و عمه رفتن خونه عمو و ما با محمد سجاد تنها موندیم. پسرم هم که از خلوتی خونه تعجب کرده بود از ساعت 5 بعد از ظهر تا 11 شب یا بیدار بود و یا توی خواب در حال نق زدن.
وضع من و بابایی هم که دیدنی بود برای آروم کردن و خوابوندن جناب محمدسجاد عزیز.
این هم نتیجه چندین ساعت تلاش من برای خوابوندن آقا (ساعت 10 شب)
به نظر شما آثاری از خواب در این چهره دیده می شه؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی