تولد مامانی
سلام گل پسر
تولد خوش گذشت؟
به من که خیلی خوش گذشت، آخه بابایی حسابی منو خوشحال کرد. 22 آبان ساعت 9 شب بابایی از بیرون اومد ، با یه کیک تولد و شمع 14 سالگی!!! و یه سری وسایل دیگه.
البته قبل از مراسم هم برامون کباب ذغالی درست کرد که خیلی خوشمزه شد. بعدش هم در حضور شما (قند و عسل خونه ما) و مامان جون و صد البته من و بابایی یه جشن کوچولو گرفتیم. آخر مراسم هم که هدیه های بابایی و مامان جون رو باز کردیم.
بابابزرگ (بابای خودم) و مادرجون و عمه ها هم از جهرم زنگ زدن و از راه دور توی تولدم شرکت کردن. راستی دیروز هم خاله زینب یه دسته گل خیلی خوشگل برای تولدم بهم داد. ممنون خاله جون.
بدین وسیله از همه دست اندرکاران این مراسم بخصوص بابایی مهربون تشکر و قدردانی می کنم.
من امروز تنهام، آخه مامان جون رفته خونه خاله. بعد از ظهر هم قراره برم پیش خانم دکتر. خدا کنه زودتر بیای ، محمد سجاد عزیزم.
داره صدای اذان ظهر میاد ، اونم توی هوای بارونی 24 آبان. از این بالا که نگاه می کنم همه شهر، مه آلوده. خیلی صحنه قشنگیه. از خدا می خوام این روزا که بارون رحمتش از آسمون می ریزه توی دامن شهر، پسر من هم که رحمت خداست ، صحیح و سالم بیاد توی آغوشم.