پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

آخرین سونوگرافی+تور زایمان

1391/8/17 11:23
402 بازدید
اشتراک گذاری

وای پسرم چرا پشتتو کردی به ما؟

دیروز رفتیم سونوگرافی. خواستیم صورتتو ببینیم و ازش یه تصویر برداریم برای یادگاری، ولی شما، پسرک ناقلا، پشتتو کامل کرده بودی به ما و صورتتو نشون نمی دادی. البته دکتر به زور هم که شده از اون گوشه کنارا، یه ذره از صورتتو بهمون نشون داد ولی نتونست ازش تصویر خوبی بگیره. ولی همون یک لحظه هم کلی برای ما شیرین بود. صورت دقیقا شکل دفعه قبل بود. (خدای من، به نظرم خیلی شبیه بابایی بودی).حالا تا ببینیم خدا چی می خواد. 

راستی پسرم ، دکتر سنت رو 36 هفته و 4 روز تشخیص داد و تاریخ تولدت رو 91/9/9 . ولی من می گم سنت 37 هفته و 2 روزه، که با این حال هم باز، تاریخ تولدت می شه همون 91/9/9. حالا نمی دونم کی داره این وسط اشتباه می کنه؟

بگذریم...

خلاصه که دیروز وزنت 3 کیلو و قدت هم 48 سانت بود. خدا رو شکر که وزنت خوب بود. همش نگران این موضوع بودم که دیروز این نگرانیم هم برطرف شد.

 

راستی دیروز رفتم تور زایمان توی بیمارستان چمران. آخه اونجا خانم های باردار رو توی هفته های آخر می برن برای بازدید از بخش زایمان. یه کوچولو ترسیدم از دیدن اونجا ، ولی بخش زایمان خیلی خوب و تر و تمیز بود. مثل بقیه جاهای بیمارستان. تازه توی اتاقش یه تصویر بزرگ از دریا و ماهی داشت که یه آرامش خاصی به اونجا می داد. دکتر محمدی هم دیروز اونجا بود. (نمی دونم چرا هروقت من گذرم به اونجا می افته، دکتر جون هم اونجاست). یه اتفاق جالب هم افتاد، خانمی که سن بارداریش با من تقریبا یکی بود و سر کلاس های زایمان با هم بودیم و قرار بود با هم بریم بازدید، رو توی بیمارستان دیدم ، به خیال این که اومده برای تور، شروع کردم باهاش صحبت کردن که متوجه شدم دو روز پیش دخترش به دنیا اومده اون هم به روش سزارین. دخترش رو هم دیدم که بغل مامان بزرگش بود. خوش به حالش، حالا کوچولوش توی بغلشه.

 

دیروز دکتر سونوگرافی گفت که اگه بخوای بچت راحت به دنیا بیاد باید این چند وقت خیلی پیاده روی کنی. متاسفانه این حرف رو در حضور بابایی زد و نتیجه اش هم 1.5 ساعت پیاده روی شبانه در شهرک و یک کمردرد اساسی بود. البته به علاوه نیم ساعت پیاده روی توی پارک نیاوران که بعد از ظهر با پدر جان انجام دادیم و طی کردن مسیری که صبح از خونه تا بیمارستان و ازبیمارستان تا خونه داشتم.

ولی به جاش دیشب بعد از پیاده روی ، بابایی توی بالکن یه کباب خوشمزه روی ذغال درست کرد که من و پسرمون میل کنیم و قوی بشیم. دستش درد نکنه. هرچند من به علت کمردرد شدید نتونستم سر سفره بشینم و شام رو در حالت درازکش میل کردم ولی خیلی کیف داشت.

 

بعد از ظهر هم قراره بریم پیش خانم دکتر. نتیجه اش رو بعدا بهت اعلام می کنم.

تا بعد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

علامه کوچولو
17 آبان 91 18:50
اخییییییییییییییییییییییییییییی
کلی برام تجدید خاطره شد مخصوصا پیاده رویهای زورکی
واقعا یادش بخیر


و بهانه های مختلفی که برای نرفتن به پیاده روی باید پیدا کنیم
زینب السادات(مامان تسنیم)
19 آبان 91 0:54
ولی به نظر من پسرت شبیه خودت میشه اگه ندیدی


توی خواب هام که بیشتر شبیه منه، ولی هرچی که به عکسای سونوش نگاه می کنم ، چهره باباش رو می بینم.البته برام فرقی نمی کنه و فقط فقط دعا می کنم سالم باشه.
آزاده
19 آبان 91 20:17
ایشالا که زایمان راحتی داشته باشی عزیزم، بعدم با نی نی جون بیای بر کلاس.


ممنون، کلی منتظرت بودم توی وبلاگ پسرم. خوش اومدی.
زینب السادات(مامان تسنیم)
20 آبان 91 16:47
چه بامزه یعنی تو خوابت چهره اش را قشنگ میبینی؟
به خدا بسپر همه چیز را...
مراقب خودت باش مارا بی خبر نذار


آره هر بار چهرش رو می بینم و یادم می مونه. البته نمی دونم چرا هر بار یه شکلی داره. باشه حتما.
مامی امیرحسین
23 آبان 91 20:27
انصافا" پیاده روی خیلی موثره هر چند که برات سخته! من شب قبل از زایمان 1 ساعت پیاده روی کردم برگشتنه شکمم مثه سنگ شده بود همون شد که فرداشم زایمان کردم!


خدا کنه برای من هم موثر باشه. آخه من هروقت می رم پیاده روی فقط احساس کمر درد و پادرد شدید می کنم.