مژده به پسرم
سلام. نیمه شبت به خیر نازنینم
مژدگانی بده پسری.
مامان جون تو راهه و فردا صبح می رسه خونمون (آخ جووون)، اونم با کلی وسایل که همش برای پسر طلای منه. امشب بابایی با این که خیلی خسته بود، تنهایی اتاق رو مرتب کرد و وسایل رو جابجا کرد تا جای وسایل شما توی اتاق باز بشه. تازه الان که ساعت 12.5 هست، کارش تموم شده و اومده داره فیلم می بینه.
حالا یه دونه اتاقمون شده دو قسمت. یه قسمتش برای وسایل ما و یه قسمتش برای یه دونه گل زندگیمون.
طلای مامان، راستشو بگو کلک. تو بهتر از ما می دونستی که چه خبر شده ، نه؟ آخه بعد از یه هفته تنبلی امشب اونقدر شلوغ کرده بودی توی دلم که من داشتم ذوق مرگ می شدم ، تازه چند بار هم به سکسکه افتادی.
قربون قد و بالات بره مامان.
ما انشاالله فردا اتاقتو مرتب می کنیم و لباسات و بقیه وسایلتو می ذاریم سر جاشون. البته من که نه، بابایی و مامان جون و خاله زحمتشو می کشن. من بیشتر نظارت می کنم. شما هم که فعلا محکم بچسب به مامانی تا وقتش بشه بیای وسایل رو ببینی.
فعلا شبت به خیر گلم.