پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

هفته سی و سوم

1391/7/18 15:15
232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی.

خوبی گل پسر عزیزم؟

می خوای بدونی این چند روز چه اتفاقایی افتاده؟ باشه، برات تعریف می کنم.

اولین اتفاقی که افتاد این بود که بلاخره بعد از 6 ماه ، رفتیم دیدن تسنیم خانم.تسنیم جون، دختر ناز خاله زینب (زینب سادات) هست که فروردین امسال متولد شد. پنج شنبه شب گذشته ، با بابایی رفتیم خونشون . اونا دو تا مهمون دیگه هم داشتن. که از همکلاسی های دوران کارشناسی مامانی بودن به همراه خونواده هاشون. ماشالا تسنیم جون، خیلی دختر بامزه ای بود. حالا وقتی اومدی پیشمون، همدیگه رو می بینید.

راستی تو اونجا اولین هدیه ات رو از دست زینب خانم ، مامان تسنیم که از سادات هستن گرفتی. یه بلوز شلوار خیلی خوشگل رنگ و وارنگ که عکس پیشی داره. مبارکت باشه پسرم . ایشالا توی این لباس، سالم و خندون ببینمت. دست خاله زینب هم درد نکنه (پسر گلم ، این خاله زینب مهربون  رو با خاله زینب مهربونی که یه دونه خواهر مامانیه اشتباه نگیری ) .

فردای اون روز که روز جمعه بود، بابایی بعد از برگشتن از کوه ، تصمیم گرفت که من و پسری رو برای ناهار ببره بیرون و چون من دلم خیلی رودخونه می خواست، تصمیم گرفتیم بریم اوشون فشم. خیلی جای قشنگی بود ، هرچند که ویلاها و ماشین های زیادی که اونجا دیدیم ، یه ذره محیط زیبای طبیعت رو برامون نازیبا کرده بود ، ولی کلا از دیدن آب و درختهای سبز اونجا لذت بردیم. البته به خاطر این که به پسرم آسیب نرسه نتونستیم بریم کنار آب و همون بالا کنار ماشین نشستیم. بعد از ناهار هم یه کم هوا سرد شد و برای اینکه پسر گلی سردش نشه رفتیم توی چادر و تازه من تا سر رفتم زیر پتو . خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم.موقع برگشت هم تصمیم گرفتیم بریم امامزاده صالح و یه سر کوچولو هم به بازار اطرافش زدیم. خیلی خسته شدیم.

فردای اون روز هم که من تا شب دانشگاه بودم و عزیز دلم که شما باشی، حسابی خسته شدی. تا دو روز حرکتت اونقدر کم شده بود که یکشنبه دکتر گفت اگه تا آخر هفته همینجوری بودی برم سونوگرافی تا علتش مشخص بشه. ولی خدا رو شکر از دو شنبه کم کم حرکتتات طبیعی شد. خدا رو هزار مرتبه شکر. داشتم از نگرانی می مردم و تازه صبح دوشنبه که داشتم باهات صحبت می کردم که یه حرکت کوچولو بکنی، از نگرانی کلی گریه کردم.

فدای روی ماهت .

 

راستی دکتر گفت اوضاعت خوبه و منم وزنم خوب بالا رفته. صدای قلبت رو واضح تر از همیشه شنیدم که مثل گنجشک می زد.

عسلم ، یادم رفت بگم ، چند وقتیه که توی دل مامان سکسکه می کنی. اینو از ضربه های آروم و ریتمیکی که به دلم می زنی می فهمم.

امروز اولین روز از هفته سی و چهارم زندگی شماست. باورم نمی شه که به این جای راه رسیده باشیم. خدایا در ادامه راه هم به تو توکل می کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

باران قلنبه
18 مهر 91 15:13
الهی عزیزم یاد باران خودم افتادم همش تو دلم سکسکه میکرد


آخی. من یکی از رای دهندگان به باران بودم. چه دخمل نازی ماشالا. پسر من چند وقتی می شه که زیاد سکسکه می کنه. بعضی وقتا دلم می سوزه براش که با این جای تنگ، باید چه سختی هایی رو تحمل کنه.
زینب السادات(مامان تسنیم)
20 مهر 91 15:48
قابلی نداشت
خیلی مراقب خودت باش ماهم برات دعا میکنیم
یادت باشه پسرت کوچیکترین دوست دخمل ماست


ممنون. به تسنیم جون هم بگو برای دوست کوچولوش دعا کنه.