پسر خوشگل مامان
چهارشنبه ساعت 12 ظهر وقت دیدن پسر گلم بود. خیلی منتظر این لحظه بودم. آخه کلی دلم برات تنگ شده بود. می دونستم این بار که ببینمت خیلی بزرگتر شدی و احتمالا یه سری شیرین کاری هم داری که برای مامان و بابا انجام می دی. همین طور هم شد. چون بابایی مرخصی نداشت قرار شد من با تاکسی برم مطب دکتر و قبل از این که نوبتم بشه به بابایی هم زنگ بزنم که بیاد. بابایی تونست به موقع خودشو برسونه . منم تا بابایی بیاد کلی چیزای شیرین خوردم و باهات صحبت کردم تا موقع سونوگرافی بیدار باشی و قشنگ حرکت کنی. خدا رو شکر سروقت بیدار شدی و شروع کردی به تکون خوردن. البته دکتر که چشماتو دید گفت که خوابی ولی به نظر من که بیدار بودی چون داشتی به کارهای ما عکس العمل نشون می دادی. خلاصه که ما با کلی شوق و ذوق رفتیم برای دیدن پسرمون. به دکتر هم گفتیم که می خوایم فیلم سونوگرافیتو داشته باشیم تا هروقت دلمون برای روی ماهت تنگ شد بشینیم و فیلمتو نگاه کنیم. این عکس ها رو هم از روی فیلمت گرفتم.
قشنگترین چیزی که دیدم صورت پسرم بود. صورتتو ببین. من که می گم تو بامزه ترین پسر دنیایی:
عزیزم. قربون اون صورتت برم. راستی وقتی دکتر داشت لبتو بهمون نشون می داد شروع کردی به تکون دادن لبت. فکر کنم داشتی به مامان و بابا سلام می کردی. یه لبخند بامزه هم زدی که عکسشو برات می ذارم .
می بینی؟ تا الان هزار بار صحنه خندیدنتو نگاه کردم و هربار هم کلی لذت بردم. انگار دنیا رو بهم می دن وقتی این صحنه رو می بینم.
بعدشم دکتر داشت دستتو بهمون نشون می داد که شروع کردی به تکون دادن دستات. می خواستی دستتو بیاری بالا و برامون بای بای کنی که هی دستت به یه چیزی گیر می کرد و بر می گشت سر جاش. راستی راستی چقدر جات تنگ بود. خدا کنه زودتر این دو ماه و نیم هم بگذره و خلاص بشی از این جای تنگ.
اینی که این پایین می بینی دستای تپلی شماست:
و این یکی هم وقتیه که دستتو آوردی بالا ولی به یه چیزی گیر کرد:
فدای تک تک اعضای بدنت بشه مامان.
راستی توی 28 هفته و 3 روز، وزنت یک کیلو 300 گرم و قدت هم تقریبا 40 سانت بود.
ایشالا که همیشه سالم و سرحال باشی.