پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

سفر جهرم

1391/6/17 12:24
291 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 25 تیر: بعد از اینکه کلی تصمیم های مختلف رو زیر بالا کردیم به این نتیجه رسیدیم که برای چهارشنبه بلیط هواپیما بگیریم و همراه بابایی، سه تایی بریم جهرم. البته به این خاطر که فکر کرده بودیم پرواز اون هفته جهرم کنسل شده مجبور شدیم بریم شیراز که بعدا متوجه شدیم دفتر هواپیمایی نفت توی تهران اطلاعات اشتباهی بهمون داده.

خلاصه که با کلی سلام و صلوات سوار هواپیما شدیم و بعد از یک توقف نیم ساعته توی اصفهان حدودای ساعت 6 توی فرودگاه شیراز پیاده شدیم.

توی هواپیما دوبار ازمون پذیرایی کردن یه بار بعد از بلند شدن از تهران و یک بار هم بعد از اصفهان. البته با توجه به اینکه ماه رمضون بود و خیلی ها از جمله بابایی روزه بودن، من یه کم خجالت می کشیدم که چیزی بخورم ولی به خاطر محمد سجاد گلم، مجبور شدم علاوه بر سهم خودم، سهم بابایی رو هم بخورم یعنی توی یک پرواز 2 ساعته 4 سری غذا خوردم. البته وقتی می خواستیم پیاده بشیم به بابایی هشدار دادم که امکان ترکیدن شکمم وجود داره ولی خدا رو شکر به خیر گذشت.

شیراز که پیاده شدیم بابابزرگ و مادر جون و عمه خانم زحمت کشیده بودن و اومده بودن دنبالمون تا ما توی راه شیراز به جهرم اذیت نشیم. دستشون درد نکنه.

خلاصه که رسیدیم جهرم و من تا 13 تیر اونجا موندم البته بابایی مجبور شد زودتر برگرده چون اصلا مرخصی  نداشت.

یه اتفاق خوب هم توی این مدت افتاد و اون هم ازدواج عمه گل پسرم بود که با این ازدواج تعداد عمه های مجرد شما به صفر رسید. ایشالا برای عروسی عمه ، شما هم پیش ما هستی.

راستی نمی دونم چرا شما پسر عزیزم ، چند روز اول ورودمون به جهرم اینقدر خسته شده بودی و تکون نمی خوردی . در حدی که بعد از چهار روز حسابی نگرانمون کردی و مجبور شدیم برای چک کردن وضعیتت بریم بیمارستان. توی بیمارستان برام توضیح دادن که اشکال نداره که توی این سن بارداری حرکت نی نی کم بشه ولی من زیر بار نرفتم و آخرش ماما ها راضی شدن با اون دستگاهه که اسمشو نمی دونم حرکتتاتو اندازه بگیرن ، اماشما که بازیگوشیت گرفته بود تصمیم گرفتی مامانیو ضایع کنی و همین که خانم ماما پروب دستگاه رو گذاشت روی شکمم من ، چنان ضربه ای به زیر پروب وارد کردی که خانم ماما هم از روی شکمم تکون خوردنتو دید.

خدا رو شکر وضعیتت خوب بود و بعد از اون ماجرا تعداد حرکت هات هم به حد نرمال برگشت.

توی این مدت کلی با مامان جون درگیر سیسمونی شما بودیم که به وقتش برات توضیح می دم ، منم کلی هنرنمایی کردم و وسایل پسرم رو تکه دوزی کردم.

فعلا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)