دوشنبه پرکار
قربونت برم، امروز از صبح پای کامپیوتر بودم و داشتم مقالمو درست می کردم . ببخشید اگه خسته شدی. فردا باید برم دانشگاه، یه کار مهم دارم. دعا کن موفقیت آمیز باشه و حال مامانی هم بد نشه از گرما.
بابایی چهارشنبه آخرین امتحانشو داره و بعدش می تونه حسابی استراحت کنه و شاید هم مامانی رو بعد از تقریبا 3 ماه یه تفریح درست و حسابی ببره. آخه می دونی، مامانی از وقتی 28 فروردین اومده تهران نتونسته یه بار هم با خیال راحت از خونه بره یرون. در واقع یا برای دکتر می رفتم بیرون یا اینکه اگه خیلی دلم می گرفت یه ذره با کلی دلهره می رفتیم بیرون. اون هم با تمهیداتی که بابایی انجام می داد تا حالم بد نشه .
البته تا اوایل خرداد که خودم حالم بد بود و اصلا دوست نداشتم پامو از خونه بذارم بیرون. هرچند بعضی وقتا اون قدر دلم می گرفت که کلی گریه می کردم. بعدشم که کارهای بابایی شروع شد تا الان که دیگه کارهاش داره تموم می شه و انشاءالله به خوبی تموم بشه. کلی برنامه دارم برای انجام دادن.