صدای قلب نی نی گلی
حالا که مطمئن شدیم دیگه قراره یه نی نی به جمعشون اضافه بشه، با بابایی نی نی فکر کردیم بهتره من یه چند وقتی پیش مامانم اینا بمونم و بعدش به جای ماشین با هواپیما برگردم تهران تا نی نی گلیمون اذیت نشه. این شد که بابای نی نی 14 فروردین با دوستش (که اونم قرار بود به زودی بابا بشه) راه افتادن سمت تهران و تا شب رسیدن خونه. منم که موقیت را مناسب دیدم ، تنبلیمو شروع کردم و به خودم استراحت مطلق دادم.
22 فروردین 91 اولین باری بود که می خواستم درست و حسابی برم سونوگرافی تا ببینم عزیز دلم، سرجاش هست یا نه. مامانم اون روز مهمون داشت و قرار شد من با عمه بزرگ نی نی گلی برم برای سونوگرافی. مطب دکتر ایران محبوب. یه کم معطل شدیم و نوبت ما که شد خودم تنهایی رفتم داخل. دکتر پروب رو گذاشت روی دلم و بلافاصله خیالم رو راحت کرد با گفتن این جمله: "کی گفته بچه جاش بده؟ این کیسه آبشه، اینم خودشه، اینم قلبشه که داره می زنه." و یک هویی خیلی غیر منتظره صدای قلبتو برام پخش کرد.
واقعا زیباترین حسی که تا حالا داشتم. یه قلب کوچولو داشت داخل دل من تند و تند می تپید. اونجا بود که وجود عزیزدلم رو حس کردم و خدا رو به خاطر سلامتیش شکر گفتم.
خنده از روی لبام پاک نمی شد. دکتر هم از ذوق من خنده اش گرفته بود. از اتاق پریدم بیرون و خبر سلامتی عزیزم رو به همه دادم. ولی هیچ کس به اندازه بابای نی نی ذوق نکرد و خداییش توی این چند سال زندگی تا حالا ندیده بودم همسرم این جوری ذوق کنه.
خدا رو شکر.