پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

لطافت پسرانه

بعد از دیدن یه صحنه نفس گیر توی شبکه نسیم، یهو حالم دگرگون شد و کاملا همینجوری دراز کشیدم . پسرم اومده بالای سرم و بدون هیچ گونه رودربایستی می گه: "مامان مُرد" فقط من موندم این وروجک این کلمه مُرد رو از کجا آورد. قربون اون لطافتش برم من
13 بهمن 1393

پرده اول

خوب یادم میاد و مامان جونم هم تعریف می کنه که همیشه ازش می خواستم کارش رو کنار بذاره و بیاد با هم نمایش اجرا کنیم. من یه نقش و مامان جون هم یه نقش دیگه. و حالا بعد از گذشت چند سال.... چند شب پیش بود که محمدسجاد شروع کرد به بازی کردن نقش آقا شیره. چهار دست و پا میرفت و غرش می کرد و ما هم باید فرار می کردیم. و دیشب اولین نمایشش رو اجرا کرد. ازم خواست که کارم رو کنار بذارم و نقش یه ببعی رو بازی کنم خودش هم مثلا عموچوپان بود،  یه نی دستش بود و داشت برای گوسفنداش نی می زد ، بعد یهو گفت آقا گرگه (خودش می گه گوبه) اومد و من باید جیغ میزدم و میترسیدم و فرار می کردم.  این بود سناریوی اولین نمایش محمدسجاد. پ ن : سناریو برگرفت...
28 دی 1393

تقویت کننده

کنترل گیرنده تلویزیونمون چند وقتی می شه به شدت ضعیف شده ، بطوری که وقتی می خوایم کانال تلویزیون رو عوض کنیم باید تا جایی که می شه به گیرنده نزدیک کنیم و صاف بگیریم مقابلش و کلی فشارش بدیم تا کانال رو عوض کنه... ولی وا عجبا اگر کنترل  زیر مبل گوشه اتاق افتاده باشه و سمت قرار گیریش هم مخالف تلویزیون باشه و محمدسجاد در هنگام عبور از اون دور و اطراف انگشت کوچیکه پاش بره روش، بدون شک گیرنده یا خاموش میشه یا کانالش عوض می شه. حدس من اینه که پای این پسر استعداد تقویت کنندگی داره. کسی تجربه ای در این زمینه داره که مارو از شگفتی در بیاره؟
21 دی 1393

یه پسر با ادب

بهش که یه چیزی تعارف می کنیم برمیداره و می گه: "منون" یعنی ممنون گوشی تلفن رو که بر میداره می گه "تلام اوبی آداسز" یعنی سلام خوبی، خداحافظ خب این یعنی ما یه پسر با ادب داریم دیگه، درسته؟  
21 دی 1393

قبول باشه

نماز که می خونه  گهگاهی، باهاش دست میدیم و قبول باشه می گیم. چند وقتیه خودش هم این کار رو یاد گرفته و خیلی مقیدانه انجامش میده. صبح بابایی می خواد بره سر کار. با محمدسجاد دست میده و محمدسجاد بابا رو با جمله "قبول باشه" بدرقه می کنه.
12 دی 1393

شیرین زبون من

دیروز تا دم در مهدکودک رفتیم ولی مشاهدات نشون میداد که آقا پسر امروز قصد ندارن برن پیش خاله مهد . اینطور شد که مامانی بر اساس قولی که به خودش داده بود با گل پسر برگشت خونه تا یک روز کامل رو با هم خوش بگذرونن.  ظهر ، بعد از ناهار.... تلاش های  مامان برای خوابوندن محمدسجاد بی فایده بود. مامان خودشو به خواب زد تا شاید فرجی حاصل بشه. و اینجا بود که با صدای زیبای پسری، مامانی از جا بلند شد و پسری غرق در بوسه . پسری که مامانش رو اینجوری خطاب می کرد: "مامان جونم....."   پ ن :مامانی محمدسجاد رو گاهی "سجاد جونم" صدا می کنه و این بازتاب اون نوع صدا زدن بود. خدایا چقدر این بچه ها زود همه چیز رو...
17 آذر 1393

بشین روش

این خاطره مربوط به چندی پیش می شه که هوا هنوز به این شدت سرد نشده بود. توی بالکن در حال بازی بود، می خواست چهار پایه رو بهش بدم (چهارپایه ای که روش می شنیه و با یه تشت آب و کلی خاک و یه بیلچه حسابی با دل مامانش بازی می کنه)   خب پسرم هنوز نمیدونست به چهارپایه یا صندلی در زبان فارسی چی می گن. به همین خاطر به مامانی گفت: مامان  مامان! "بشین روش" بده. البته مامانی بعد از کلی تفکر به منظور پسرش پی برد. پ ن : عاشق اون مامان مامان گفتنشم. ...
11 آذر 1393

فسقلی دو بنده پوش

از بابا می خواد کمکش کنه تا لباس آستین بلندش رو بیرون بیاره. از بابا می خواد که اون هم همین کار رو بکنه.  و اون وقت با اشتیاق می گه:   دُشی (کشتی) و اون وقته که یه کله قند تو دل بابایی آب می شه. تصور کنید یه پسر بچه دوساله با دو بنده عروسکی که داره با باباش وسط خونه کشتی می گیره. یه نفر این وسط باید فدای این شیرین کاری هاش بشه و اون کسی نیست جز مامانی. مامانیی که آخر شب از بس فدای پسرش شده دیگه نایی براش نمونده  
10 آذر 1393

نقطه ضعف مامان رو می گیره

مامانی از صدای کشیده شدن قاشق به کف بشقاب یا قابلمه بشدت بدش میاد.  و این یکی از سرگرمی های دلچسب محمدسجاده. بابایی همیشه به مامانی تذکر میداد که نقطه ضعفتو به این وروجک نشون نده ولی مامانی فکر نمی کرد این چیزا توی ذهن گل پسر بمونه.  اون شب که داشت با لذت این کار رو انجام میداد و مامان هم از صدای وحشتناکی که ایجاد شده بود حال بدی بهش دست داده ، قاشق رو از محمدسجاد برداشت و قایم کرد. چند دقیقه بعد.. مامان اون طرف تر نشسته و با آرامش داره با بابا صحبت می کنه که ناگهان می بینه پسری دو سال و چند روزه جلوش نشسته و با یه لبخند شیطنت آمیز قاشق رو خش و خش به قابلمه می کشه و خیره خیره ، منتظر عکس العمل مامانشه... و اینگونه بو...
10 آذر 1393