پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

دانشگاه گردی محمدسجاد

1391/11/5 21:50
238 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که بابایی آخرین امتحانشو داشت ، من هم تصمیم گرفتم برای پیگیری مسائل ترم آینده ام برم دانشگاه. این شد که خیلی سریع گل پسر رو آماده کردیم و راه افتادیم سمت دانشگاه. تا بابایی امتحانشو بده، من و پسرم رفتیم توی مسجد و کلی مورد استقبال خانم های توی مسجد قرار گرفتیم. بعد هم که بابایی اومد، با پسری که لای پتو ساندویچ شده بود راه افتادیم سمت دانشکده. توی راه مدام با لبخندهای عابرین روبرو می شدیم و جمله "آخی،نازی..."

چند تا عکس هم از محمدسجاد گرفتیم تا اولین حضورش رو در محیط دانشگاه براش جاودانه کنیم.

پسرم در کنار مزار شهدای گمنام دانشگاه:

(پسرم وقتی شما توی شکم مامان بودی، بارها همین جا از خدا خواستم که تو هم مثل این شهدا، زندگیت ارزشمند باشه و از این شهدای بزرگوار خواستم برای سعادتت دعا کنن)

اینجا هم سردر دانشگاهه، انشاءالله خودت 18 سال بعد با افتخار وارد دانشگاه بشی و بعدش هم برای سربلندی کشورت تلاش کنی.

برای گرفتن این عکس کلی تلاش کردم تا بابایی رو راضی کردم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان امیرحسین
6 بهمن 91 0:57
چه کار جالبی
خیلی از روحیه تون خوشم امد.من با اینکه امیرم الان بزرگ تره ولی از این که از فردا باید برم دانشگاه سر کلاس کلی استرس دارم.نمی دونی وقتی با وبلاگ پسرت اشنا شدم مدام به خودم روحیه می دم که خیلی ها هستن با شرایط من. ایشالا پسرتون هم مثل شما مامان بابا ادامه دهنده باشه


خیالتون راحت باشه. من کلی برای امتحانا می ترسیدم و خیلی هم بهم سخت گذشت. ولی الان که به اون روزا فکر می کنم می بینم که چقدر خدا کمک کرده. کلا با آرامش همه چیز خوب پیش می ره.
علامه كوچولو
8 بهمن 91 7:33
خدااااااااااااااي من كي بشه ايييين
مامی امیرحسین
10 بهمن 91 1:05
دیگه از الان اومده صندلیشو بگیره آقا مهندس کوچولو!!!
راستی یاد خاطارت دوران نامزدی خودم افتادم. تو همون اولین روزهای آشنایی برای با همسرم باهم رفتیم همین جا! تا دانشگاهشونو بهم نشون بده! کفشم پامو میزد بدجور تازه کلی تو اونجا راهم رفتیم!


ما هم دوران نامزدیمون رو توی خیابونای اطراف خوابگاه و دانشگاه گذروندیم. عجب دورانی بود.