پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

محبت پسرانه

بوسیدن چشم مامانی و نثار کردن یه لگد به ظرف حاوی پیاز و بیان جمله همراه با عصبانیت "پیاز بد! مامانی رو دعوا نکن"   اتفاقاتی که توسط محمد سجاد ، بعد از جاری شدن اشک از چشم مامان در پی خورد کردن پیاز می افته                                                                                  ...
9 خرداد 1394

چقدر سخته که

چقدر سخته وقتی پسرت زمین بخوره و گریه کنان منتظر باشه که بری و از زمین بلندش کنی ولی مجبوری لب خودت رو گاز بگیری و دلت آتیش بگیره ولی برای اینکه پسرت مردونه بزرگ بشه منتظر بمونی تا خودش یا علی بگه و بلند شه و اونوقت بری و باهاش همدردی کنی   چقدر سخته وقتی پسرت یه درخواست غیر منطقی ازت داره و داره برای حصولش اشک میریزه ، اونوقتی که دوست داری بغلش کنی و همه دنیا رو به پاش بریزی تا یه قطره از اون اشک هارو روی صورتش نبینی ولی برای اینکه محکم و استوار بزرگش کنی، مجبوری جلو احساساتت بایستی و فقط به خودت اجازه بدی بغلش کنی و باهاش صحبت کنی تا وقتی که فراموش کنه اون خواسته غیر منطقیش رو   و چقدر سختی های ظریفی داره پدر و م...
20 ارديبهشت 1394

دعوا

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 30 روز سن دارد :. میمونم به این کارهاش بخندم و بغلش کنم یا اخم کنم   یه ضربه محکم به مامان زده، بابا با ناراحتی و  خیلی محکم بهش می گه: "نباید این کارو بکنی" و آقا پسر در جواب آقای پدر با ناراحتی و خیلی محکم می گه  :"اِ اِ اِ" و وقتی بابا از اتاق میره بیرون ، آقا سجاد با یه حس که مخلوطی از شیطنت و پیروزی هست یواشکی به من می گه:  "دعواش کردم" ...
6 ارديبهشت 1394

speek english

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 30 روز سن دارد :. egg milk bathroom اینها کلماتی هست که توی خونه ما و بین من و بابایی ، فقط وقتی که واقعا وقتشه باید به فارسی بیان بشه، در غیر اینصورت ناچاری برای آقا پسر  تهیه اش کنی 
6 ارديبهشت 1394

مهمون ما

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 23 روز سن دارد :. چند ماه قبل از تولد محمد سجاد به رغم مخالفت بابایی یه پرنده کوچولو خریدیدم که توی خونه کنار خودمون زندگی کنه. به رغم مخالفت بابایی بود، چون بابا همیشه می گفت از دیدن پرنده توی قفس خیلی ناراحت میشه و این حس کم کم به منم منتقل شد.  در اولین مسافرت محمدسجاد به جهرم بود که پرنده رو بردیم و در دل طبیعت سرزمین مادریش آزادش کردیم.   و بعد از گذشت چند سال امروز که محمدسجاد هوس کرده بود صبحانه شو توی بالکن بخوره،  متوجه شدم که یه کبوتر به ما اعتماد کرده و توی بالکن خونمون برای خودش خونه درست کرده، و من چقدر از این اعتمادش خوشحال شدم. حالا ما تو...
30 فروردين 1394

سوغات

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 18 روز سن دارد :.   سلام ، سال نو هم رسید، تبریک دیرهنگام منو بپذیرید،  برای همه دوستان یه دنیا آرزوی خوب دارم و اما سوغات محمد سجاد از سفر به جهرم به شرح زیر است: اسبو قاشقو آبو . . . و این بود تغییر لهجه پسر ما به لحجه مادری ، اونم بعد از کلی آموزش لحجه معیار ...
25 فروردين 1394

استرس یعنی...

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 8 روز سن دارد :. سلام داشتم برای تمرین، متن دفاع روز دوشنبه ام رو برای بابایی و محمد سجاد که مشغول خوردن بیسکوییت بود ارائه می دادم که یهو محمد سجاد به سمت آشپزخانه روانه شد، و تنها دقایقی بعد با یه پلاستیک حاوی ده عدد تخم مرغ که بابایی یه ربع پیش خریده بود و گذاشته بود روی کابینت برگشت. یعنی فشاری که از دیدن این صحنه به قلب من و بابایی وارد شد از فشار این روزهای قبل از دفاع من به غایت بیشتر بود.  اینکه چطوری دستش به اون تخم مرغ ها رسیده بود و بدون آسیب به هیچ کدومشون به ما تحویلشون داد سوالیه که به سوال های بیشمارم افزوده شده.   پ.ن:     اینجا مین...
15 اسفند 1393

پتوش فامیل دور

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 2 ماه و 26 روز سن دارد :. سرنوشت مقاله های من وقتی میبرمشون خونه برای مطالعه (البته عمرا اگه بتونم)  . تبدیل به پتوش 1 فامیل دور:   1. محمد سجاد برای همه ابزار های خواب اعم از بالشت، تشک و پتو، واژه پتوش(یا همان پتو) رو به کار میبره، همونطوری که برای همه پوشیدنی ها اعم از شلوار و بلوز و کت، واژه دبال (یا همون شلوار) رو استفاده می کنه ...
5 اسفند 1393

خلاقیت

امروز  پسر عزیزم ، محمد سجاد  ، 2 سال و 2 ماه و 20 روز سن دارد خلاقیت و ابتکار در کارهاش موج میزنه. مثلا خودش کشف کرده که با بولینگ هاش میتونه مثل باباش میل بزنه. از سیم شارژر به عنوان شیلنگ آب استفاده کنه. با دو تا دستاش شخصیت های دخترخاله و بابای دختر خاله اش رو بازی کنه و یه داستان با این کارش بسازه. از صفحه هوش چینش به عنوان سینی برای تعارف کردن کیک استفاده کنه. بدون هیچ ابزاری بصورت پانتومیم برامون چایی درست کنه و بهمون تعارف کنه و اگر هم بی اجازش چیزی خوردیم دعوامون کنه! امروز هم برچسب موتورسیکلتش رو زده بود بالای دیوار و نتیجه گرفته بود حالا که رفته بالا پس شده هواپیما اینا چیزایی بود که یادم اوم...
27 بهمن 1393