پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

استرس یعنی...

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 8 روز سن دارد :. سلام داشتم برای تمرین، متن دفاع روز دوشنبه ام رو برای بابایی و محمد سجاد که مشغول خوردن بیسکوییت بود ارائه می دادم که یهو محمد سجاد به سمت آشپزخانه روانه شد، و تنها دقایقی بعد با یه پلاستیک حاوی ده عدد تخم مرغ که بابایی یه ربع پیش خریده بود و گذاشته بود روی کابینت برگشت. یعنی فشاری که از دیدن این صحنه به قلب من و بابایی وارد شد از فشار این روزهای قبل از دفاع من به غایت بیشتر بود.  اینکه چطوری دستش به اون تخم مرغ ها رسیده بود و بدون آسیب به هیچ کدومشون به ما تحویلشون داد سوالیه که به سوال های بیشمارم افزوده شده.   پ.ن:     اینجا مین...
15 اسفند 1393

پتوش فامیل دور

.: پسر عزیزم ، محمد سجاد تا این لحظه ، 2 سال و 2 ماه و 26 روز سن دارد :. سرنوشت مقاله های من وقتی میبرمشون خونه برای مطالعه (البته عمرا اگه بتونم)  . تبدیل به پتوش 1 فامیل دور:   1. محمد سجاد برای همه ابزار های خواب اعم از بالشت، تشک و پتو، واژه پتوش(یا همان پتو) رو به کار میبره، همونطوری که برای همه پوشیدنی ها اعم از شلوار و بلوز و کت، واژه دبال (یا همون شلوار) رو استفاده می کنه ...
5 اسفند 1393

خلاقیت

امروز  پسر عزیزم ، محمد سجاد  ، 2 سال و 2 ماه و 20 روز سن دارد خلاقیت و ابتکار در کارهاش موج میزنه. مثلا خودش کشف کرده که با بولینگ هاش میتونه مثل باباش میل بزنه. از سیم شارژر به عنوان شیلنگ آب استفاده کنه. با دو تا دستاش شخصیت های دخترخاله و بابای دختر خاله اش رو بازی کنه و یه داستان با این کارش بسازه. از صفحه هوش چینش به عنوان سینی برای تعارف کردن کیک استفاده کنه. بدون هیچ ابزاری بصورت پانتومیم برامون چایی درست کنه و بهمون تعارف کنه و اگر هم بی اجازش چیزی خوردیم دعوامون کنه! امروز هم برچسب موتورسیکلتش رو زده بود بالای دیوار و نتیجه گرفته بود حالا که رفته بالا پس شده هواپیما اینا چیزایی بود که یادم اوم...
27 بهمن 1393

لطافت پسرانه

بعد از دیدن یه صحنه نفس گیر توی شبکه نسیم، یهو حالم دگرگون شد و کاملا همینجوری دراز کشیدم . پسرم اومده بالای سرم و بدون هیچ گونه رودربایستی می گه: "مامان مُرد" فقط من موندم این وروجک این کلمه مُرد رو از کجا آورد. قربون اون لطافتش برم من
13 بهمن 1393

پرده اول

خوب یادم میاد و مامان جونم هم تعریف می کنه که همیشه ازش می خواستم کارش رو کنار بذاره و بیاد با هم نمایش اجرا کنیم. من یه نقش و مامان جون هم یه نقش دیگه. و حالا بعد از گذشت چند سال.... چند شب پیش بود که محمدسجاد شروع کرد به بازی کردن نقش آقا شیره. چهار دست و پا میرفت و غرش می کرد و ما هم باید فرار می کردیم. و دیشب اولین نمایشش رو اجرا کرد. ازم خواست که کارم رو کنار بذارم و نقش یه ببعی رو بازی کنم خودش هم مثلا عموچوپان بود،  یه نی دستش بود و داشت برای گوسفنداش نی می زد ، بعد یهو گفت آقا گرگه (خودش می گه گوبه) اومد و من باید جیغ میزدم و میترسیدم و فرار می کردم.  این بود سناریوی اولین نمایش محمدسجاد. پ ن : سناریو برگرفت...
28 دی 1393

تقویت کننده

کنترل گیرنده تلویزیونمون چند وقتی می شه به شدت ضعیف شده ، بطوری که وقتی می خوایم کانال تلویزیون رو عوض کنیم باید تا جایی که می شه به گیرنده نزدیک کنیم و صاف بگیریم مقابلش و کلی فشارش بدیم تا کانال رو عوض کنه... ولی وا عجبا اگر کنترل  زیر مبل گوشه اتاق افتاده باشه و سمت قرار گیریش هم مخالف تلویزیون باشه و محمدسجاد در هنگام عبور از اون دور و اطراف انگشت کوچیکه پاش بره روش، بدون شک گیرنده یا خاموش میشه یا کانالش عوض می شه. حدس من اینه که پای این پسر استعداد تقویت کنندگی داره. کسی تجربه ای در این زمینه داره که مارو از شگفتی در بیاره؟
21 دی 1393

یه پسر با ادب

بهش که یه چیزی تعارف می کنیم برمیداره و می گه: "منون" یعنی ممنون گوشی تلفن رو که بر میداره می گه "تلام اوبی آداسز" یعنی سلام خوبی، خداحافظ خب این یعنی ما یه پسر با ادب داریم دیگه، درسته؟  
21 دی 1393

قبول باشه

نماز که می خونه  گهگاهی، باهاش دست میدیم و قبول باشه می گیم. چند وقتیه خودش هم این کار رو یاد گرفته و خیلی مقیدانه انجامش میده. صبح بابایی می خواد بره سر کار. با محمدسجاد دست میده و محمدسجاد بابا رو با جمله "قبول باشه" بدرقه می کنه.
12 دی 1393

شیرین زبون من

دیروز تا دم در مهدکودک رفتیم ولی مشاهدات نشون میداد که آقا پسر امروز قصد ندارن برن پیش خاله مهد . اینطور شد که مامانی بر اساس قولی که به خودش داده بود با گل پسر برگشت خونه تا یک روز کامل رو با هم خوش بگذرونن.  ظهر ، بعد از ناهار.... تلاش های  مامان برای خوابوندن محمدسجاد بی فایده بود. مامان خودشو به خواب زد تا شاید فرجی حاصل بشه. و اینجا بود که با صدای زیبای پسری، مامانی از جا بلند شد و پسری غرق در بوسه . پسری که مامانش رو اینجوری خطاب می کرد: "مامان جونم....."   پ ن :مامانی محمدسجاد رو گاهی "سجاد جونم" صدا می کنه و این بازتاب اون نوع صدا زدن بود. خدایا چقدر این بچه ها زود همه چیز رو...
17 آذر 1393

بشین روش

این خاطره مربوط به چندی پیش می شه که هوا هنوز به این شدت سرد نشده بود. توی بالکن در حال بازی بود، می خواست چهار پایه رو بهش بدم (چهارپایه ای که روش می شنیه و با یه تشت آب و کلی خاک و یه بیلچه حسابی با دل مامانش بازی می کنه)   خب پسرم هنوز نمیدونست به چهارپایه یا صندلی در زبان فارسی چی می گن. به همین خاطر به مامانی گفت: مامان  مامان! "بشین روش" بده. البته مامانی بعد از کلی تفکر به منظور پسرش پی برد. پ ن : عاشق اون مامان مامان گفتنشم. ...
11 آذر 1393